پارت 21

260 72 12
                                    

ییبو من اولین رابطه م با مردا رو امتحان کردم و اون تو نبودی"
کارتش را به مسئول بار داد و او هر مبلغی میخواست از کارتش کشید. بعد تحویل گرفتن پالتو و کلاه و شال گردنش بیرون امد. بطری تکیلا در دست بی هدف در خیابان راه افتاد . نیمه راه تاکسی گرفت و کلماتی نامفهوم از بین لبهایش خارج میشدند.
به اتاقش رسید نامتعادل و مست .
از کمدش بوم و رنگ روغن های قدیمی را پیدا کرد . رنگ مشکی را برداشت و دید هنوز پلمپ و خیس است. با قلمویی ظریف هر چه به ذهنش امد کشید.
وقتی خورشید نور بی رمقش را در اتاق انداخت با بغل کردن تیشرتی که عطرش در حال پریدن بود ، در تخت خوابش برد.

بیدار که شد اولین چیزی که دید بوم نقاشی اش بود. چندبار پلک زد و از تخت پایین افتاد. روی بوم پرتره ای از مرد مورد علاقه ش نگارین شده و اشکی از چشم او در حال ریختن بود.
جان جلوی بوم زانو زد و صدای هق هق ش به گوش فرشتگان هم رسید.

"آتش عشقت مرا میسوزاند
تطهیرم میکند
از این سوختن لذت میبرم
شاید روزی آنقدر پاک شدم که بتوانم به آغوشت برگردم"

********************

جوینت را از بین لبهایش خارج کرد و دود غلیظی از ریه هایش بیرون امد . تاعو که هنوز مثل بقیه بچه های اکیپ بیهوش نشده بود با لحنی بیحال گفت .
×وانگ ییبو خودتو با ماریجوانا نکش.
ییبو خنده ای کرد و کمی از تکیلا ش نوشید. در این مدت انقدر تکیلا خورده بود که دیگر با دو بطری مست نمیشد . کم کم داشت به فکر پیدا کردن چیزی قوی تر می افتاد . چیزی که انقدر قوی باشد تا برای همیشه بخوابد و مردی با خال زیر لبهایش از یادش برود .
در نعشگی خنده ای بی اختیار کرد.
+تاعووو نگاشون کن همه مست و پااتیل.
صدایش گرفته و دورگه بود . تاعو سعی کرد جوینت را از دستش بکشد ولی ییبو اجازه نداد.
+دفعه بعد برای خودت بخر!
تاعو با چشمان نیمه باز نگاهش کرد و سرش را به شانه دختری که کنارش روی مبل خواب بود تکیه داد.
×چقد عوض شدی ییبو.
ییبو کام دیگری از سیگارش گرفت و دودها را فوت کرد. چشمانش تنگ شدند .
+جدی؟ خوب یا بد؟
انگشتش را در هوا چرخاندو با خنده گفت.
+تاعو نگا . دنیا داره اینجوری میچرخه. عاشق این جاشم.. ببین داره میگرده و میگرده... یهو پوووم...واستاد رو یه نفر!
مکث کرد و ادامه داد.
+اه باز واستاد رو شیائو جان عوضی. چرا رو ارتور واینستاد؟ اسم دیگه ش چی بود اگه گفتی؟
ایستاد . کمی از تکیلایش با بطری نوشید.
+یونگشین.. اسمش یونگ شین ... بهت گفتم با هم رل زدیم؟
تاعو در خواب و بیداری اوهومی گفت .
جوینت را که تقریبا سوخته بود روی میز انداخت . در جیبش دنبال یکی دیگر گشت ولی جیب هایش خالی بود . به سمت ضبط مرکزی رفت.
+کی اینو خاموش کرد ؟ تازه اول پارتیه!
موزیکی پلی شد ولی حتی صدای بلند باندها، هیچ کدام از بیست نفری که در خانه بزرگ تاعو خواب بودند بیدار نکرد. ییبو بطری الکل در دست با موزیک رقصید.
+من با یه پسر دیگه رل زدم شیائو جان ... همونطور که تو خواستی.
نیم ساعت بعد همانجا روی پارکت دراز کشیدو خوابش برد.
ییبو بعد از بازگشتش به لویانگ یک هفته و هر شب پارتی رفت. بعد از امدن نتایج ضعیف امتحاناتش که فقط با زحمت پاس شده بود یکی دو روزی  در خانه ماند تا دل والدینش را به دست بیاورد. تصمیم گرفت با پسری به اسم آرتور که شماره اش را قبل تعطیلات سیو کرده بود ارتباط بگیرد و فعلا مجازی باهم اشنا شوند.
امشب به طرز عجیبی سایه ای سیاه در وجودش حس میکرد پس از دوستانش خواست در خانه تاعو جمع شوند و کمی خوش بگذرانند .
او فقط امشب کمی ناراحت بود . نمیدانست کیلومترها آن طرف تر ، وجود جان ذره ذره درحال نابودی ست .

LinJie _ Yizhan _ امتدادWhere stories live. Discover now