🌈Part 5

631 106 13
                                    

‌تهیونگ جونگکوک رو که توی لونه اش نشسته بود و مشغول خیس کردن توپ قرمزش با آب دهنش بود رو روی پتوی نرم توی چادر دراز کرد و دستش رو که آغشته به پماد بود رو روی پیشونی و کمی هم به بازوی پسرش مالید.

جونگکوک یهو جیغی از روی شادی کشید و توپ قرمز رو توی هوا تکون داد و تصادفی به صورت تهیونگ کوبیدش.

کنترل کردن خودش کمی سخت شده بود، با وجوده شرایط کلافه کننده ای که برای پسر کوچولو پیش اومده بود ذهنش درگیر و خسته بود پس بدون اینکه متوجهش باشه تقریباً
غرید:

_آخ!... بدش به من.

تهیونگ صورتش رو تو هم کشید و با اخم توپ قرمز رو از دست جونگکوک گرفت. آستین لباس خاکستری که تن کوکی بود رو پایین کشید و مرتب کرد و بعد کمی شلوار پسر رو که همون رنگ بود و روش با خرس های کوچیک و بامزه تزیین شده بود رو پایین کشید تا بتونه پوشک جونگکوک رو چک کنه.

_چی؟ لعنتی، خرابکاری کردی کوکی!

تهیونگ با ناراحتی رو به چهرهٔ آروم و گیج پسر اعتراض کرد این در حالی بود که تهیونگ احساس می کرد که فاصله‌ای تا دچار شدن به سردرد نداره و در واقع نیاز به یکم وقت
برای جمع و جور کردن خودش و آشفتگی دورش داره.

جونگکوک دست‌های کوچیک مشت کردش رو سمت دهنش برد و همون طور که اونا رو با زبون و بزاقش خیس می کرد با چشمهای لرزونش حرکات کلافه‌ی تهیونگ رو دنبال کرد.

مرد در حالی که زیره لب غر میزد به سرعت شلوار و پوشک پسر کوچولو رو در آورد، جوری که انگار هیچ وقت این کار رو انجام نداده و حالا می خواد زودتر از این عذاب خلاص بشه.

وقتی که پوشک جدید رو برای جونگکوک می بست صدای گریه معصومانهٔ پسر رو شنید.
کم کم صدای گریه ای که به آرومی و با تردید و ترس آغاز شده بود بیشتر شد و پسر کوچولو با شدت گریه کرد، طوری که اشک‌های زیادی گونه و صورت گردش رو خیس کردن.

_کوکی؟!

تهیونگ سردرگم زمزمه کرد و فوراً شلوار پسر رو تنش کرد.

جونگکوک چشم هاش رو روی هم فشرد و صدای گریه‌هاش توی اتاق پیچید.

_هی کوکی.. کوچولو؟

تهیونگ سعی کرد دست‌های کوچیک جونگکوک رو که جلوی دهنش بودن رو فاصله بده ولی پسر کوچکتر مقاومت میکرد.

اون هیچ وقت نمی خواست تهیونگ_تنها فرد زندگیش_ازش خسته بشه و اونو نخواد، کوکی جایی توی وجودش دوباره رها شدن رو نمیخواست.
تهیونگ به آرومی بدن کوچیک و نرمش رو بغل گرفت و پسر کوچولو رو روی ران پاش نشوند.

_متاسفم کوچولو نباید اونطوری رفتار میکردم...

دست های جونگکوک رو پایین آورد و با آرامش لپ‌های گل انداخته و سرخ پسر رو پاک کرد.

🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang