🦋Part 11,S2🦋

351 76 22
                                    

يونگی و جیمین وسط یه چیز عاشقانه.
از همونایی که وقتی جیمین روی کاناپه پاهاش رو دراز کرده بود و با بغل کردن ظرف پاپ کورن داشت برنامه مورده علاقه‌اش رو نگاه میکرد و همسرش رو که کارهای عقب مونده‌اش رو داشت توی اتاقشون انجام می داد رو به حال خودش گذاشته بود و باعث شده بود که اون حسودیش بشه.

وقتی که توی بخش محبوب برنامه غرق شده بود، لبخند بزرگی روی لب‌های برجسته اش داشت و از قیافه اش و گوش های کیوتش که سیخ ایستاده بودن معلوم بود داره تنهایی حسابی بهش خوش میگذره.

هایبرید انقدر غرق شده بود که همسرش رو که دست به کمر مثل گربه ای دلخور کنار کاناپه ایستاده بود و نگاهش بین اون و تلویزیون می چرخید رو ندید، در نهایت وقتی اسکرین ناگهانی خاموش شد چهرهٔ جیمین فرو ریخت.

وقتی میخواست به این فکر کنه که چرا برق باید الان بره سنگینی آشنایی روی تنش خزید و این موهای نرم مردش بود که زیر چونش رو قلقلک می داد.

_یونگ! گربهٔ بدجنس، چرا تلویزیون رو خاموش کردی؟!

جیمین غرغر کرد در حالی که ظرف شیشه ای پاپ کورن از بین دست‌هاش بیرون اومد و توسط مرد بزرگتر روی عسلی قرار گرفت.

یونگی با گرفتن پهلوهای پسر به آرومی بدنش رو پایین تر کشید تا کامل روی کاناپه دراز بکشه و بعد در حالی که بین پاهای پسر قرار گرفته بود لبخند مرموزی زد وقتی داشت سمت پسر خم می شد.

پچ پچ کرد: حالا باید دوتایی خوش بگذرونیم!

و بعد اون جمله تبدیل به رشتهٔ اتصال لب هاشون شد؛ یونگی لبخند میزد و مشخص بود از خراب کردن سرگرمی همسرش لذت برده و جیمین با اخم ریزی توی بوسه دنبالش می کرد از اونجایی که میخواست اون گربهٔ پررو بدونه که روی برنامه مورده علاقه اش حساسه.

اولش همه چیز خیلی سطحی و سبک بود تا اینکه پسر کوچکتر با چنگ زدن به تیشرت مردش اون رو جلوتر کشید و بوسه رو عمیق تر کرد.

لب ها روی هم می لغزیدن و با ساختن صداهای عجیب فضای خونه رو گرم میکردن.

_دیگه نباید ببوسمت...

یونگی پچ پچ کرد وقتی دست زبرش گونهٔ راست پسر رو قاب کرده بود و لب‌های مرطوبش گردن و زیرگوش پسر رو با بوسه‌های طولانی ارغوانی و سرخ رنگ می کردن.

ادامه داد: چون بعدش... دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم.

یونگی در حالی که لب‌هاش روی گردن همسر ظریفش می لغزيد لبخند لثه‌ای به حرف خودش زد.

دست‌های جیمین بین موها و گاهی روی کتفش میچرخیدن و نفس‌های سنگینش توی گردنش پخش می شد.

صورتش بین دست‌های کوچیک پسر قاب گرفته شد تا اون رو سمت خودش برگردونه و به چشم‌های هم خیره بشن.

🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now