🦋Part 18,S2🦋

347 76 20
                                    


حریر نازک پرده که با نسیم خنک تاب می خورد، هرازگاهی کنار میرفت و قرص کامل ماه رو جلوی چشم‌های خیرهٔ تهیونگ نمایان می کرد.
هوای صاف و خالی از ابر و غبار، سیاهی آسمون رو با ستاره‌های ریز و درشت تزیین کرده بود و پیش مردمک‌های ثابتِ تهیونگ مدام چشمک می زدن.
تن سنگین و سرد مرد روی تخت افتاده بود در حالی که خیره به جایی در آسمون مشغول حرکت دادن غریزی انگشت های باریک و بلندش توی موهای پسر بچهٔ توی آغوشش بود.

اون بالاخره آروم گرفته بود، جفتشون آروم گرفته بودن؛ گرچه این شامل افکارِ توی سر تهیونگ نمی شد.

برای چند ثانیه چشم هاش تیره و تنگ شده بودن وقتی جونگکوک با عصبانیت توی اون رستوران راجع بهش حرف زد.

دزد؟ اوه، نه. تهیونگ تو تمام لحظاتی که از اون موجود کوچولوی خوشگل مراقبت میکرد و بهش عشق میداد شبیه جوری که یه دزد باید می‌بود نبود ولی بعد وقتی که ساعت‌ها از خوابیدن جونگکوک توی تخت و نفس‌های یکنواختش گذشت و تهیونگ نگاهش رو روی اون صورت معصوم متمرکز کرده بود احساس عجیبی پیدا کرد؛ چیزی شبیه به تسلیم شدن و شاید هم ناامیدی.

هرچی که بود باعث شد کلماتی که توی سرش مثل حباب معلق بودن کنار هم قرار بگیرن و یک معنی پیدا کنن و از اون حالتِ ″اینا فقط یکسری فکرن″ بیرون بیان.

تهیونگ به اولین باری که جونگکوک رو دید فکر کرد، و آره، اون انقدر شیفته‌اش شده بود که اصلاً بنظر نمی‌رسید موقع بغل کردن اون موجود کوچیک و نرم عقل توی سرش بوده باشه چراکه بدون فکر کردن به چیز دیگه ای به لطف قدرت‌های فراطبیعیش میشه گفت جونگکوک رو از اونجا...برداشته بود! بدون اینکه کسی بدونه (در واقع چیزی هم به یاد نمی آوردن) بدون هیچ اجازه ای یا طبق چیزی که روال بود؛ بدون هیچ، پرداختی، عملاً بدون کمترین تلاشی اون حالا یه بچه داشت، بدون اینکه فرصت این رو داشته باشه که راجع به خانوادهٔ اون بچه چیزی بفهمه یا اطلاعاتی راجع به اینکه چرا اون رها شده بود بدونه.

تهیونگ پیش خودش فکر کرد باید اسم این کارش رو چی میگذاشت؟ میتونست بگه جونگکوک رو قرض گرفته؟ بی‌اجازه برداشته؟ یا بی سر و صدا...دزدیده؟ یا فقط چون دلش میخواست پای اون رو به دنیای خودش باز کرد؟

مرد نتونست ذهنش رو از هجوم افکاری که میگفتن ′تو همهٔ شانس‌های جونگکوک رو برای خوشبخت بودن گرفتی′ رو بگیره، درست همون حسی رو داشت که شب تولد شش
سالگی جونگکوک داشت، احساس نالایقی میکرد اما در
کنارش به طور عجیبی احساس میکرد هیچکس دیگه‌ای نمیتونست به اندازه خودش عاشق پسر باشه، پس به خودش اجازه میداد خودخواه باشه و اون رو برای خودش نگه داره هرچند اخیراً رفتارهای جونگکوک داشت می‌ترسوندش و خشمش رو تحریک میکرد نگران بود که کنترلش رو از دست بده نه به این خاطر که اون سرکش و شاید هم تا حدودی شرور شده بود بلکه به این خاطر که تهیونگ نمی‌تونست تحمل کنه جونگکوک دوستش نداشته باشه.

🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now