🌈Part 9

440 94 8
                                    

[1 سال بعد]

_ته‌ته بد!

جونگکوک با جیغ بلند و کشداری گفت و در حالی که گیرین رو زیره بغلش نگه داشته بود به طرز بامزه ای سمت مبل ها دوید.

_جونگکوک بسه، باید پوشکت کنم.
_نه نه نه!

تهیونگ پوفی کشید و پوشک توی دستش رو به ران پاش
کوبید!
اونا داشتن تمرین میکردن که جونگکوک کم کم پوشک رو کنار بزاره ولی اون کوچولو دیشب خرابکاری کرده بود پس تهیونگ فکر کرد که شاید الان برای این کار زود باشه.

_جونگکوک تا سه میشمارم و تو باید اینجا باشی.

کوکی به مرد اهمیت نداد و خودش رو از مبل به سختی بالا کشید و در حالی که صورتش رو پشت گیرین مخفی کرده بود
خودش رو به خواب زد.

_خوابی در کار نیست.

مرد گفت و سمت مبل قدم برداشت و به اسباب بازی های
زیادی که کف خونه پخش بودن چشم غره ترسناکی رفت.
وقتی سایه‌اش روی پسر افتاد، اون ناچار عروسک رو کنار زد.

_ته‌ته نه...

جونگکوک با لب های آویزون نالید.

تهیونگ با دیدن چهرۀ ناراحت و لبهای آویزون و تیله های براق دلش به رحم اومد.
حالا که به راحتی نرم تر شده بود کنار مبل زانو زد.

_قول میدی هر وقت دستشویی داشتی بهم بگی؟

جونگکوک تند تند سر تکون داد: میدم!

مرد لبخندی زد و پوشک رو روی میز گذاشت.

_ولی آقای پوشک اینجا میمونه تا کوکی گول نخوره!
_توتی نمی خوره!

جونگکوک با لبخند گفت و مرد لبش رو گزید.
هر روزی که می گذشت اون کوچولو شیرین تر میشد حالا لثه‌های اون کوچولو با دندون‌های بیشتری پر شده بودن
و دندون‌های درشت لثه بالاش ازش یه خرگوش ساخته بودن و خیلی وقت بود خوردن توپ‌های پلاستیکیش رو کنار گذاشته بود.

_خیله خب دیگه کاریت ندارم.
_ته ته، باسی.

جونگکوک روی مبل نشست و طبق عادت لب های تهیونگ رو بين انگشت هاش گرفت.

_دتى ته ته..

تهیونگ به اون کوچولو که داشت خودش رو لوس میکرد خیره شد و مچ ظریف دست‌های نرمش رو گرفت و کف دستهای گرم پسر رو روی لپ هاش گذاشت.

_چون پسره خوبی بودی و قول دادی قبوله!
_دتى ته ته!

جونگکوک با جیغ و هیجان گفت و بعد وقتی داشت دست تهیونگ رو میکشید با هیجان و صدای کودکانه اش گفت:
هایِم دوشَت ته ته، هایم دوشت!

تهیونگ خندید و از جاش بلند شد، از بالا به پسر کوچولو که انگشت شصتش رو هنوز داشت میکشید خیره شد.

🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now