🦋Part 22,S2🦋

479 100 56
                                    

هوا تاریک شده بود و یک ساعتی بود تهیونگ بعد از تقریباً پنهانی گشتنِ اطرافِ عمارت قدم زنان خودش رو به ساختمون فرعی رسونده بود. بنظر می‌رسید خیلی وقته بلااستفاده شده، وسایل سالن مطالعه با لایه‌ای از خاک پوشیده شده بود و بخش‌های سر باز پر از گل و گیاه و پیچک‌های خودرو شده بود.

 بنظر می‌رسید خیلی وقته بلااستفاده شده، وسایل سالن مطالعه با لایه‌ای از خاک پوشیده شده بود و بخش‌های سر باز پر از گل و گیاه و پیچک‌های خودرو شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


ولی هنوز زیبا بود یا حتی زیباتر! انقدری اونجا گل‌های خوشرنگ و خوشبو رشد کرده بود که فقط حضور جونگکوک رو برای چرخیدن مثل پروانه به دورشون کم داشت.

ولی هنوز زیبا بود یا حتی زیباتر! انقدری اونجا گل‌های خوشرنگ و خوشبو رشد کرده بود که فقط حضور جونگکوک رو برای چرخیدن مثل پروانه به دورشون کم داشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ آهی کشید، گره شنلش رو باز کرد تا روی صندلی قدیمی توی تراسِ سالن مطالعه بندازش. به کمک نور ماه و چشم‌های قویش منظرهٔ کم و بیشی از جنگل می‌دید ولی چیزی که واقعاً تهیونگ برای دیدنش اومده بود دیدن دست کم چراغ کم جونی از کلبه‌ای که جونگکوک و خانوادهٔ هوسوک توش پنهان شده بودن بود!

خودش هم نمی‌دونست داره چه فکری میکنه، البته که اونقدرا هم نمی‌تونست به راحتی از طبقهٔ بالای عمارت و از بین اون همه درخت ردی از اونها رو حس کنه، اونها رو به خوبی مخفی کرده بودن ولی خب، نمیشه ازش خرده گرفت، تهیونگ به همین زودی دلتنگ شده بود.

نفسش رو سنگین بیرون داد و با کمی خم شدن آرنج‌هاش رو روی نرده‌های چوبی گذاشت و سرش رو بین دست‌هاش گرفت.

جونگکوک الان چیکار میکرد؟ ای کاش با جیمین فرستاده بودش بره ولی نه، نتونست، این طوری ازش دورتر می‌شد و شانس دیدارشون به صفر می‌رسید.
این اولین باری بود که تهیونگ پسر کوچولوش رو این طور تو ناامنی ترک کرده بود، وجودش پر از ترس و تشویش و اضطراب بود و سرش پر از فکر.

🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now