جونگکوک نمیدونست چه اتفاقی افتاده. چه کار اشتباهی انجام داده بود که باعث شد تهیونگ اون طور رفتار کنه.
احساس بدی داشت.
اون چشمهای سرخ.. جونگکوک کوچولو اونهارو نمیشناخت و حس غریبگی تنها چیزی بود که ازشون میگرفت.لباس هاش رو که تو تنش شلخته شده بودن رو مرتب کرد و بلند شد تا تهیونگ رو پیدا کنه.
همونطور که چشمهاش رو میمالید و لبهاش با بغض به سمت پایین حالت گرفته بودن به آرومی توی پذیرایی دوید و با دیدن تهیونگ که تقریبا نیمی از بدنش پشت در پنهان بود به سمتش رفت.به شلوار مرد چنگ زد و به چهرهٔ مبهوت و اخمش از پایین خیره شد.
_تهته..
باصدای خیلی آرومی گفت و به چهره مردی که پشت در بود نگاه کرد اما تهیونگ و یونگی با تعجب به همدیگه خیره شده بودن، هیچکدوم نمیتونستن چیزی بگن.
انگار که حرف زدن تبدیل به سخت ترین کار شده بود._م-مین.. مین یونگی؟!
صدای هوسوک اینبار توجه هر دوی اونهارو جلب کرد و قبل از اینکه یونگی شوکه تر بشه تو آغوش هوسوک فرو رفت.
پلکی زد و متقابلاً بازوهاش رو دور هوسوک پیچید._هوسوک..
انقدر آروم گفت که صداش توی هوا گم شد.
تهیونگ دستی به موهای شلختهاش کشید و به آرومی گلوش رو صاف کرد._ب-بهتره بیاید تو.
.
.
.
.مرد بزرگتر سینی چای رو روی عسلی گذاشت و روی مبل مقابل یونگی، کنار هوسوک نشست.
چهرهش هنوز اخمو و آشفته بود، از وقتی یونگی و هوسوک وارد خونه شده بودن از گوشهٔ چشم دیده بود که جونگکوک به اتاقش رفت.
_نمیتونم باور کنم که اینجایی، بعد از اینهمه سال.
هوسوک با ناباوری حرف زد و یونگی با انگشتهاش ور رفت.
حرف زدن با اعضای خانواده ای که سالها ندیده بودشون، سخت بود و نمیدونست از کجا باید شروع کنه._همه فکر میکردن که تو کشته شدی..
هوسوک فنجون چای رو به سمت یونگی هل داد و با نگاهش ازش خواست که بخوره.
_غیر از این نبود.. اونا من و جیمین رو نابود کردن.
یونگی سرش رو بالا آورد و بعد از آهی که کشید زمزمه کرد: من فقط تونستم جسممون رو نجات بدم!
مردِ غمگین مقابلشون که حالا کمی شکسته به نظر میرسید پوزخند سردی زد و کمی از چایش نوشید.
زندگی اون از سختی های زیادی گذشته بود و حالا یونگی مطمئن بود که به آرامش رسیده. اون با کسی که دوستش داشت تمام این سالها دور از اضطراب و ترس از دست دادن زندگی که برای ساختنش تلاش کرده بود زندگی میکرد و فکر کردن به گذشته بهش ثابت میکرد، جنگیدن واقعا ارزشش رو داشته.
YOU ARE READING
🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏ
Fanfictionتهیونگ فقط رفته بود به شهر تا یه حیوون خونگی بخره، قرار نبود اون مارشمالو کوچولو رو ببینه و بعد تصمیم بگیره واسه نگه داشتنش هرکاری بکنه... ❤️🌈 Couple: Taekook Genre: Vampire, Fluff, Drama, Romance, Smut Written by Liya ‼️اکانت قبلی از دسترس نویسنده...