🦋Part 24,S2🦋

424 99 30
                                    

تهیونگ سخت تلاش می‌کرد، بالاخره هیچکدوم از سه خوناشام بی‌حرکت یه جا ننشستن و برای موفق شدن کارشون رو شروع کردن.
تهیونگ سعی می‌کرد اعتماد افراد عمارت رو بدست بیاره، اول از همه به فکر برقراری ارتباط با مأمورها افتاد که اونقدرها هم آسون نبود، مأمورها انسان هایی بودن که بدون رضایت تبدیل شده‌ بودن و مدت طولانی با غرایزشون جنگیده بودن و به علاوه سلطه‌گری ها و شکنجه ها باعث شده بود تقریباً عقلشون رو از دست بدن!
مأمورهایی که بیرون از عمارت بودن به مراتب حتی پر سر و صدا تر و بی‌پروا تر بودن.

همگی مأمورها توی سالن زیرین عمارت که به عنوان خوابگاهشون در نظر گرفته شده بود استراحت می‌کردن و وقتی برای اولین بار تهیونگ برای سر زدن بهشون اونجا رفت تقریباً از شلختگی و بوی عجیب اونجا حالش بهم خورد.
مشخص بود که کسی بهشون اهمیتی نمی‌داد، لباس‌ها، سر و وضعشون، بهم ریختگی و بوی خون خشک شده و کهنهٔ توی زیرزمین نشون می‌داد اونا به حال خودشون رها شدن و فقط زمانی که بهشون دستور داده بشه به دیوانه‌وار ترین شکل عملیش می‌کنن.

تهیونگ فهمید مأمورها آزادن هر موقع از شبانه روز از عمارت برای شکار توی جنگل بیرون برن، اونا آزاد بودن هر قدر میخوان شکار کنن، وحشیانه پوست رو پاره کنن و خون رو بمکن.
اونا مثل یک حیوون درنده بودن، آروم و قرار نداشتن و میل به حمله و خونخواریشون بیش از حد تصور بود.

بدن تهیونگ منقبض شد، با گذشت چندین روز هنوز پدرش راجع به خواسته‌ای که همین الانشم می‌دونست چیه باهاش حرف نزده بود که این یه جورایی به معنی درست بودن حرف خوناشامِ دیگه بود؛ پدرش می‌خواست بدونه اونا چقدر مصمم‌اند.

ولی تهیونگ نمی‌تونست دست روی دست بزاره، همون طور که پدرش نقشه‌ای داشت، اونم داشت؛ نقشه‌‌ای که باید عملی می‌شد تا صلح برقرار بشه و بتونه بالاخره یه زندگی آروم در کنار جونگکوک داشته باشه.

همهٔ اینا نیاز به حمایت داشت اما رفتارهای بی‌طرفانه و سرد اعضای عمارت کمکی نمی‌کرد. اونا خیال می‌کردن در برابر خواستهٔ پدر تهیونگ قدرتی جز اطاعت ندارن ولی شاید اگه به سه خوناشام فرصتی برای حرف زدن داده می‌شد راه حلی پیدا می‌کردن.

روز اولِ دیدار تهیونگ و وونهو از خوابگاه مأمورها زیاد جالب نبود از اونجایی که یکی از مأمورها به محض دیدن غریبه، به سمت تهیونگ حمله ور شد. دست کم این برای اینکه تهیونگ بفهمه بیش از پیش نیاز داره به خوناشام سابقی که بود برگرده کافی بود.

تهیونگ با یکی از مأمورهای خوابگاه که شب‌ها نگهبانی می‌داد حرف زد، مأمور با پوست تیره‌اش بهش خیره شده بود و فقط پلک‌های سنگین می‌زد.
در کل، تهیونگ پیشنهاد خوبی بهش داد، یه پیشنهاد خیلی خیلی خوب.

تهیونگ به کمک هوسوک یه مسابقه راه انداخت؛ به تمام مأمورها یک هفته برای شکار بز کوهی وقت داد! فقط بز کوهی.

🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ