🦋Part 6,S2🦋

386 77 23
                                    

این روزا زیاد راجع به پروانه‌ها حرف می زنی و اون لحظه ها احساس میکنم نمیتونم بیشتر از این عاشقت باشم، اوه...

نمیتونم صبر کنم تا بزرگ شدنت رو ببینم پروانه کوچولو.

تهیونگ بعد از اینکه عکسی که با جونگکوک توی شهربازی گرفته بود رو توی آلبوم گذاشت کولر رو روشن کرد، چراغ ها رو خاموش کرد و پسر رو از روی کاناپه بلند کرد.

_کوک باید لباستو عوض کنی.

جونگکوک غرغر کرد و پیشونیش رو به سینهٔ مرد تکیه داد.

_شكمم...

تهیونگ ایستاد و به پسر نگاه کرد.

_درد می کنه؟
_بادکنکا پلواز میکنن-..

_کوک؟
_گنجشکا میگن قوقولی قوقول-..

تهیونگ لبش رو گزید تا نخنده و آروم آروم دوباره قدم هاش رو سمت اتاق برداشت.

_زنبور ها چی میگن؟

_جیک جیک جیک جیک!

مرد آروم خندید و پیشونی پسرش رو که تو خواب و بیداری بود بوسید.

_چشماتو ببند و بخواب، کلی فرشته منتظرتن.
_ته ته؟

وقتی که تهیونگ روی تخت خوابوندش و چراغ خواب رو روشن کرد جونگکوک با چشم های نیمه باز زمزمه کرد.

_بله عزیزم؟

تهیونگ به نرمی گفت و سعی کرد لباس های پسر رو عوض کنه ولی با جملهٔ پسر سر جاش متوقف شد

_تو .. بابای من نیستی، مگه نه؟

_چرا اینو می پرسی؟

جونگکوک نیم خیز شد و با انگشت‌هاش روی گردن مرد دست
کشید. به مردی که کنارش نشسته بود نگاه کرد و ادامه
داد: همین جوری.
_جونگک-...

_ولی من .. خیلی ته ته رو دوست دارم حتی بیشتر از آقای
گیرین.

یهویی گفت و تهیونگ ناخودآگاه لبخندی از روی علاقه زد و زمزمه کرد: مثلاً چجوری؟

_اومم .. خب اگه قبلاً به جای گیرین گوش ددی کنده شده بود یا یه پشه میخواست ددی رو گاز بگیره من خیلی می ترسیدم و بعد کی میخواست باز مراقبم باشه؟ کی منو می خواست؟

قلب تهیونگ با سنگینی بدی پر شد. جونگکوک می ترسید که رها بشه؟ مگه تهیونگ به اندازه کافی عاشقش نبود؟!

_هی بیبی..
_بهم بگو، لفطاً ته ته.

تهیونگ خم شد و پیشونیش رو به پیشونی پسر چسبوند به چشم‌های درشت پسرش خیره شد و پچ پچ کرد: تو پسر کوچولوی منی، تو پرنسی هستی که من محافظشم، تو از اولشم مال من بودی، دیگه هیچ وقت اینو نگو وقتی می دونی من بدون تو نمیتونم ادامه بدم.. تو خاصی کوکی، باهوشیژ شیرینی و فوق العاده ای چون تو یه دنیای جدایی، دنیایی که برای من فقط تو توشی و-...

🌈 𝐊𝐞𝐞𝐩𝐞𝐫 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now