Part 10

178 39 53
                                    


- چرا بهم نگفته بودی که به مادرت گفتی اون شب اجرا داشتم؟

- صد بار گفتم اون مادرم نیست..کدوم شبو میگی؟

- حالا هرکیت که هست..همون شبی که نتونستم بیام.

- حتی یادم نمیاد چه بهونه‌ای آوردم اون شب..

- نامادری سیندرلا داشت با تموم وجودش تلاش میکرد ازم آتو بگیره.

جیمین درحالی که از تشبیه یونگی خنده‌ش گرفته بود پرسید
- حالا سوتی موتی که ندادی؟

- نه..جمعش کردم اما..داشتم فکر میکردم چرا نباید بزاریم که بدونن؟

- چیو؟

- اینکه..ما مثل قبل نیستیم.

- بس کن یونگی..پشت فرمون اعصابمو خورد نکن وگرنه همین ماشینو میزنم تو دیوار جفتمون بمیریم راحت شیم.

- چه بداخلاق..من فقط دارم میگم..شاید رو راستی زیادم بد نباشه.

- هر وقت تو به مامانت گفتی ما مثل قبل نیستیم، منم میگم.

- پس قبول داری که مثل قبل نیستیم؟

- باید کور باشم که قبول نداشته باشم.

- پس چرا نمیای براش تلاش کنیم؟

- کسی که ما رو به این روز انداخته تویی یونگی، فکر نمیکنی تو باید تلاش کنی؟

- من؟؟ نمیبینی که دارم تلاشمو میکنم؟

- من به جز هر روز بیشتر از قبل شکاک و توهمی شدن تو چیزی نمیبینم. هر روز داری یه بهونه‌ی جدید برای خورد کردن اعصاب جفتمون پیدا میکنی و به این میگی تلاش؟

- واقعا نمیبینی هر روز دارم چندتا قرص میخورم؟ برای اینه که دارم میرم پیش دکتر و محض اطلاعت بهم گفته جلسه‌ی بعدی تو هم باید بیای.

- اگه قرار باشه این رابطه درست شه، تو درست شی، قطعا میام.

یونگی یه نفس عمیق کشید و گفت
- من درست شم؟ الان همه‌ی تقصیرا گردن منه؟ منم که هر شب تا صبح بیرونم و وقتی میاد بوی یه عطر آشغالو میدم؟

- باز شروع شد! تمومش کن یونگی، کدوم عطر؟ چند وقته میری دکتر؟ من که تاثیری نمیبینم!

- برای از بین بردن حس بویاییم دکتر نمیرم که تاثیر رو توی اون ببینی.

- میخواستی که من تلاش کنم؟ رسیدیم...پیاده شو تا اولین مرحله‌ی تلاشم رو نشونت بدم.

——————

* هشدار: ادامه‌ی متن شامل اسمات از کاپل مین‌یون هست، اگه دوست ندارید میتونید از این بخش صرف نظر کنید و فقط چند خط آخر رو بخونید.*

وقتی به جیمین گفته بود تلاش کنه فکرش رو هم نمیکرد تلاشش رو اینجوری ببینه.

وقتی وارد خونه شدن جیمین سمت یونگی رفت و بعد از مدت‌ها شروع به بوسیدن هم کردن.

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now