Part 33

133 29 142
                                    


- چرا اومدی آموزشگاه الان که کلاس نداری!
تهیونگ وقتی دید یونگی وارد آموزشگاه شد پرسید.

- تو آموزشگاه خودمم نمیتونم بیام؟
یونگی با اخم جوابشو داد.

- حالا چرا انقدر عصبانی ای؟
تهیونگ با تعجب پرسید.

- دوستت اومده بود.
یونگی با چشم غره جوابشو داد.

- دوستم؟ کدوم دوستم؟

- چه میدونم..تمی؟ تمین؟

- تمین؟ چیکار داشت؟

- گفت بهش زنگ بزنی.

- حالا بهش زنگ میزنم..واسه همین عصبانی بودی؟

- من؟ کجام عصبانیه..نه خیر. اصلا هم عصبانی نیستم.
یونگی در حالی که بیشتر از قبل اخم‌هاش رو توی هم کرد گفت.

- مشخصه کاملا..خانم چوی یه دمنوش برای رئیس مین بیار اعصابش آروم شه.
تهیونگ با لبخند گفت.

- یا کیم تهیونگ..منو عصبانی نکن.
یونگی تقریبا داد زد.

- عصبانی‌تر از این؟ مگه این دوستم چی گفته که تو عصبانی شدی؟ خودم ادبش میکنم هیونگ تو حرص نخور.

- یا..کیم تهیونگ..دارم میگم عصبانی نیستم.

- باشه باشه نیستی..بیا بشین.

- تو مگه کلاس نداری؟

- نه شاگرده کنسل کرد. دیگه کلاس ندارم امروز. پاشو بریم بیرون ناهار.

- نمیخوام میخوام ببینم کارا چطور پیش میرن.

- باشه رئیس پس میمونیم.

- تو برو خونه.

- میخوام پیشت بمونم.

- هوف..پس حرف نزن.

- باشه رئیس عصبانی!

- کیم تهیونگ!

- ببخشید هیونگ غیر عصبانی..
تهیونگ با لبخند بزرگ‌تری گفت.

——————

امروز جونگکوک داشت از سئول میرفت، نمیدونست تصمیمی که گرفته درسته یا نه، اما نمیتونست بودن توی این شهر رو تحمل کنه.

میخواست قبل از رفتنش با یونگی صحبت کنه برای همین امروز هم دم در آموزشگاه هیونگش بود.

دفعه‌ی قبلی که اینجا بود، یونگی حاضر نشده بود باهاش حرف بزنه اما الان دوباره برگشته بود.

حتی نمیدونست میخواد به هیونگش چی بگه، بگه متاسفم که نامزدت رو ازت دزدیدم؟ ببخشید که رابطه‌ت رو خراب کردم؟ ببخشید که مثل یه بچه‌ی حسود پریدم وسط زندگیت؟ نمیدونست اما مطمئن بود باید با اون پسر صحبت کنه.

آروم وارد آموزشگاه شد و رفت داخل.

امیدوار بود یونگی توی آموزشگاه باشه.

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now