Part 28

133 39 61
                                    


- اسم من مین یونگیه..۵ سال با یه نفر توی رابطه بودم اما فهمیدم که اون با برادرم به من خیانت کرده!

- اسم من کیم بالی عه..من ۲ تا دختر کوچیک دارم، همسر سابقم یکی از دخترهام رو با خودش برده و من هیچ خبری ازشون دارم.

- اسم من جانگ هوسوکه..من بیماری دو قطبی دارم، دوست دخترم بعد از فهمیدن این موضوع ترکم کرده و حالا هیچ کس رو ندارم.

همه به نوبت خودش رو معرفی میکردن و مشکلاتشون رو میگفتن..جلسه‌ی اول زیادی سنگین بود اما تراپیستشون گفته بود از این بعد باید هر پیشرفت هر چند جزئی توی زندگیشون داشتن بنویسن تا توی دورهمی بگن.

یونگی به این فکر میکرد که باید به تهیونگ بگه برن یه فروشگاه و دفتر بخرن.

و دوستای جدیدی که پیدا کرده بود..همگی با وجود تموم مشکلات بزرگ و کوچیکشون داشتن تلاش میکردن و یونگی نمیتونست این موضوع رو تحسین نکنه.

———-

- جلسه‌ی اول چطور بود؟
همین که یونگی در ماشین رو باز کرد و کنار راننده نشست، اون پسر ازش پرسید.

- وای تهیونگ باورت نمیشه..شوهر یکی به خاطر چاق بودن زنش ولش کرده وقتی خودش ۱۷۰ کیلو
بوده!! بعضیا انگار آینه ندارن.

تهیونگ خندید و پرسید:
- کل جلسه‌ی دو ساعته همینش جالب بود؟ انقدر نشستم کونم صاف شده.

- گفتم که نمون!

- معلومه که باید میموندم..حالا کجا بریم؟

- بریم لوازم تحریر فروشی.

- آخی..معلمتون مشق داده بهتون؟

یونگی درحالی که آروم میخندید گفت:
- آره..تکلیف شب دارم..ننویسم باید یه پا تو هوا وایسم دم در!

- وای..حتی تصورشم پاره کنندست..مین یونگی بداخلاق در حال تنبیه شدن! کی جرعت داره تو رو تنبیه کنه؟

- اینکه تو ازم میترسی دلیل نمیشه ترسناک باشم!

- من...؟ کی گفته من ازت میترسم؟

- اوه تهیونگی کوچولو‌ی من..گریه نکن..هیونگ نمیزندت..

- هیونگگگگگ...

یونگی در حالی که از خنده دلش رو گرفته بود لپ تهیونگ رو کشید.

و نگاه تهیونگ توی اون لحظه..خب..یونگی نمیدونست باید چی معنیش کنه.

———

فلش بک
۶ سال قبل

امسال سال آخر دانشگاه یونگی بود و تهیونگ، هنوز جرعت نکرده بود با اون پسر حتی سلام کنه!

میدونست کاملا میدونست که اینجوری اون پسر رو از دست میده اما اینو نمیدونست که چطوری میتونه نزدیکش بشه!

توی این یه سال فقط یه پیشرفت داشت، اونم اینکه با دوست صمیمی یونگی، جین، دوست شده بود.

اون پسر برعکس یونگی خیلی خونگرم بود و این باعث شده بود تهیونگ اجتماعی ما بتونه به راحتی نزدیکش بشه اما درمورد یونگی..شرایط خیلی فرق میکرد!

هرکاری میکرد نمیتونست نزدیک اون پسر بشه، بعضی اوقات فکر میکرد چقدر ترسو و احمقه و از خودش متنفر میشد اما باز هم نمیتونست کاری کنه، جرعت نه شنیدن نداشت.

دلیلش برای جلو نرفتن همین بود، جرعت نه شنیدن نداشت.

احساس میکرد اون پسر تنها کسیه که تونسته قلبش رو بلرزونه و تهیونگ..اگه ازش جواب نه میشنید..دیگه هیچ امیدی توی زندگیش نداشت.

پس شاید اینکه همیشه از دور نگاش کنه، بهترین راه بود.

مثل همین الان که توی محوطه‌ی دانشکده‌شون نشسته و چشمش روی یونگی بود که مثل همیشه یه هودی اورسایز پوشیده بود و داشت توی دفترش ،احتمالا آهنگ، مینوشت.

***
پایان پارت۲۷

شخصیت جدید داریم...جانگ هوسوک..
قراره بیشتر از هوسوک بدونیم به زودی.
منتظر باشید.

و اینکه..دلیل این فلش‌بک‌های تهیونگ اینه که بدونیم، ترسیدن میتونه چیکاری با زندگیمون کنه.

شاید اگه تهیونگ جرعتش رو جمع میکرد و اون موقع به یونگی نزدیک میشد. اون پسر هیچوقت انقدر سختی توی زندگیش نمیکشید..کی میدونه..!؟

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now