Part 38

145 28 13
                                    


چند روزی بود که تهیونگ حس میکرد حال یونگی دوباره داره به چند ماه قبل برمیگرده.

به زمانی که تازه از جیمین جدا شده بود و سردرگمی و اضطراب تمام وجودش رو فرا گرفته بود.

این روزا یونگی دوباره داشت به عادت‌های اون دوره برمیگشت و تهیونگ بیشتر از هر کسی متوجه این موضوع شده بود.

اینکه دوباره نظم خواب اون پسر کاملا بهم ریخته یا اینکه دوباره چندین دقیقه به یه جا خیره میشه و توی فکر فرو میره.

تهیونگ تصمیم گرفته بود بره و با روانشناس یونگی در این مورد صحبت کنه، هیچ ایده‌ای نداشت که چرا یونگی دوباره اینطوری شده اما شدیدا میترسید دوباره افکار خودکشی سراغ اون پسر بیاد..هنوز مثل روز اول اتفاقات اون روز به خاطر داشت و مطمئن بود تکرار شدن دوباره‌ی اون اتفاق میتونه اون رو از پا در بیاره.

ترس از این اتفاق باعث شده بود چند وقتی، موقعی که یونگی توی حمومه حواسش باشه و حتی یه بار چون حموم کردن اون پسر یکم بیشتر طول کشیده بود، نزدیک بود وارد حموم بشه که باعث دلخوری یونگی ازش شده بود.

مواظبت از یونگی این روزا وظیفه‌ی تهیونگ شده بود و این موضوع هم اون رو میترسوند هم دوستش داشت.

- پاشو بریم خونه تهیونگ دیگه همه رفتن.
یونگی که کلاسش تموم شده بود پیش تهیونگ اومد و گفت.

- اوه، فکر کردم هنوز مونده تا کلاست تموم شه، بریم.

—————-

چند هفته از روزی که یونگی متوجه شد تهیونگ اون رو جور دیگه‌ای دوست داره میگذشت، اول سعی کرد زیاد بهش فکر نکنه اما وقتی به خودش اومد دید توی تک تک رفتارهای تهیونگ زوم میکنه و دنبال شباهت‌ها و تفاوت‌هاش با جیمین میگرده، انگار میخواست ببینه اون پسر هم داشت مثل جیمین نقش بازی میکرد یا اون حرف‌ها جدی بود.

هر روز که توجه‌های تهیونگ به خودش رو میدید، بیشتر از خودش متنفر میشد!

به نظرش اون لیاقت عشق تهیونگ رو نداشت، به هیچ وجه نداشت! پسری که این همه سال عاشقش مونده در حالی که یونگی حتی روحش هم از این موضوع خبر نداشت.

فکر میکرد خودخواهی خودش باعث شده اون پسر کلی زجر بکشه، دقیقا مثل برادرش جونگکوک، اون پسر بهش گفته بود خودخواه و یونگی هنوز هم داشت به اون حرف فکر میکرد.

هر جلسه با تراپیستش درمورد تهیونگ و حسی که بینشون بود صحبت میکرد اما احساس میکرد فقط داره گیج و گیج تر میشه.

دوست داشت تهیونگ رو کنار خودش داشته باشه اما نمیتونست این موضوع رو قبول کنه.

دوباره داشت به عادت‌های بد چند ماه پیشش برمیگشت و میدونست حتی این موضوع هم داره تهیونگ رو ناراحت میکنه.

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now