- سلام..امروز که دارم صدام رو برات ضبط میکنم..مطمئن نیستم که قراره بهش گوش کنی یا نه..اما..نتونستم ضبطش نکنم..امروز..جشن فارغ التحصیلی توعه..از فردا..دیگه قرار نیست ببینمت..شاید دیگه هیچوقت قرار نباشه ببینمت..یونگی..اه..مین یونگی..توی این سه سال..تو برای من شیرینترین اتفاق زندگیم بودی..با اینکه تو حتی منو نمیشناسی و از وجودم خبر نداری اما..من..منِ ترسو..واقعا از تو خوشم میاد هیونگ..میتونم هیونگ صدات کنم؟ چه میدونم..من که حتی جرعتشو نداشتم اینو ازت بپرسم..چرا جرعتشو نداشتم؟ شاید چون مثل تو بچه شهری نیستم؟ یه بچهی روستایی سادم..یا شاید چون مثل تو توی موسیقی نابغه نیستم؟ یا شاید چون مثل تو خوشگل نیستم؟ مثل تو سفید نیستم؟ مثل تو کیوت نیستم؟ اه چه میدونم..فقط میدونم که تو خیلی خوبی پس..شاید من لیاقت تو رو ندارم..هیچوقت قرار نیست لیاقت کسی مثل تو رو داشته باشم..مگه نه؟ منِ بچه روستاییِ بی پول کجا و تو کجا؟ شاید هم دارم اشتباه میکنم! نمیدونم.. شاید میتونم انقدری عشق به پات بریزم که هیچکدوم از اینا به چشم نیاد اما اگه تو بهم بگی بچم چی؟ اگه بگی جوگیر شدم چی؟ من که میدونم جوگیری نیست اما تو که نمیدونی..تو که نمیدونی سه سال تموم همهجا چشمم دنبالت بوده..نمیدونی نه؟ کاش میدونستی..کاش همون موقع که انقدر دوستت نداشتم بهت گفته بودم..اون موقع اگه میزدی تو گوشم هم انقدر درد نداشت..شاید این نوار کاست رو یواشکی بندازم تو کیفت..شاید هم هیچوقت بهت ندم..فقط میخوام ضبطش کنم که اگه یه روزی تو رو یادم رفت..یه یادگاری ازت داشته باشم..مین یونگی..سال بالایی بداخلاق من.تهیونگ نمیدونست که توی این سالها چند بار به این نوار گوش کرده، اون موقع که ضبطش میکرد، گوشی هم وجود داشت، میتونست از راههای دیگهای اونو ضبط کنه اما خودش این روش قدیمی رو انتخاب کرده بود، نمیدونست چرا اما احساس میکرد اینطوری ارزشش بیشتره.
اون موقعها فکر میکرد قراره بعد از چند وقت ندیدن یونگی فراموشش کنه، که میشه گفت یه جورایی هم کرده بود.
وقتی داشت برای زندگی سگ دو میزد و اینور و اونور دنبال کار میگشت تا خرج خودش رو در بیاره و دست از پا دراز تر برنگرده پیش خانوادش یا وقتی که برای اولین بار بالاخره با یه نفر وارد رابطه شده بود فراموشش کرده بود اما حتی اون موقع هم به این باور داشت که عشق اول هیچ وقت کامل فراموش نمیشه.
با شنیدن صدای در ورودی سریع ضبط کوچیک رو زیر تختش گذاشت.
- تهیونگ..خونهای؟
- اره هیونگ!
- بیا مهمون داریم!
- مهمون؟؟
تهیونگ با تعجب گفت و رفت بیرون تا ببینه مهمونشون کیه.یونگی امروز جلسهی حمایتی داشت و قرار بود بعدش بیاد خونه..نمیتونست حدس بزنه که مهمونشون کی میتونه باشه!
YOU ARE READING
𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧
Fanfictionتوهم | Delusion - ما نمیتونیم دوباره خوشحال باشیم. + حتی اگه از همهچیزمون برای رسیدن بهش بگذریم؟ ------------ Couples: Taegi, Yoonmin, Secret Genre: Psychological, Angst, Drama, Slice of Life, Smut توجه: داستان این کتاب کاملا ساخت ذهن نویسندهست و...