Part 44

118 26 19
                                    


وقتی به رستوران رسیدن، جسی زودتر وارد شد رسما بغل کارمند رستوران پرید و بعد از کلی تف مالی کردنش و چلوندنش بالاخره کشید کنار تا دو تا پسر دیگه که پشت سرش معذب ایستاده بودن هم وارد بشن.

یونگی که این صحنه‌ها رو دید به این نتیجه رسید که این نونای تهیونگ واقعا با کل شهر صمیمیه و شاید نیازی نیست انقدر سرش حساس باشه!

- آه پسرای من داشت شما رو یادم میرفت، میدونید که بعد از چند سال برگشتن به خونه آدمو دیوونه میکنه واقعا!
جسی با یه لبخند بزرگ روی لبش گفت و یه دست یونگی و یه دست تهیونگ رو گرفت و پشت سر خودش کشید تا سمت میز مورد نظرش برن.

تهیونگ و یونگی هم با یه لبخند معذب به هم نگاه کردن و پشت سر جسی کشیده شدن.

- آخ میز مورد علاقم، همونجوری مونده!! یونا خیلی دوستت دارم دختر!
جسی با صدای بلند گفت.

- نونا!! این همه مشتری اینجا نشسته تو رو خدا یکم آروم ابراز احساسات کن.
تهیونگ گفت و دستش رو کشید تا پشت میز بشینه.

- هنوز هم همونجوری رو مخی تهیونگ! چطوری اینو تحمل میکنی یونگی‌شی؟
جسی با چشم غره رفتن به تهیونگ گفت.

- تحمل نمیکنه!
- اونقدرام رو مخ نیست.
تهیونگ و یونگی هم زمان به سوال جسی جواب‌های متفاوتشون رو دادن که باعث شد جسی آروم بخنده و آروم کلمه‌ی کیوت رو زمزمه کنه.

ازونطرف اما تهیونگ که از جواب یونگی تعجب کرده بود یه ابروش رو بالا انداخت و بهش نگاه کرد اما یونگی سریع سرش رو چرخوند چون به نظرش سقف و دیوارای رستوران واقعا جالب تر از نگاه کردن به چشم‌های تهیونگ بود، البته که سرخ شدن لپ‌هاش چیزی نبود که بتونه با نگاه کردن به در و دیوار بپوشونتشون.

جسی با زدن سقلمه‌ای به تهیونگ توجه اون پسر رو به خودش جلب کرد تا دست از زل زدن به یونگی برداره.
- هنوز بهش نگفتی؟
جسی آروم و جوری که یونگی نشنونه گفت.

- گفتم.
تهیونگ لب زد.

- خب؟

- خب؟ چی خب؟

- نتیجه؟ الان باهمید؟ نیستید؟ چطونه فقط بلدید رنگ عوض کنید.

- داره فکر میکنه.

- آخ کیوت، بهتره زودتر دست بجنبونه چون تو خاطرخواه کم نداری!
جسی با زیرکی و درحالی که یکم صداش رو بلند‌تر کرده بود و مطمئن بود یونگی ای که الان گوش‌هاش اندازه‌ی قابلمه شده، داره میشنوه گفت.

- چی میگی برای خود..؟
تهیونگ با اخم پرسید اما با ضربه‌ای که از زیر میز به پاش گفت رسما خفه شد.

جسی با چشم‌هاش بهش اشاره کرد ساکت باشه و بذاره اون کارش رو بکنه اما تهیونگ با چشم غره و اخم ازش خواست دست نگه‌ داره.

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now