Part 27

153 39 20
                                    


فلش بک
عمارت پارک

- چه عجب ما شما رو دیدیم!

- این همه اصرار کردی که بیام پدر، حالا اینجام. زودتر کارتو بگو، میخوام برگردم خونه‌ی خودم.

- لازم نکرده دیگه تو اون سگ دونی زندگی کنی، یه خونه‌ی جدید برات خریدم.

- ولخرج شدی! دلیلش چیه؟

- اوه پسر عزیزم..همه‌ی دارایی من برای توعه، این چه حرفیه که میزنی.

- فقط بگو چی میخوای بابا..اصلا حوصله ندارم!

- میخوام از فکر اون پسر گدا درت بیارم! فردا شب قرار داری!

- چی میگی برای خودت؟؟

- با دختر وزیر اقتصاد!! باور میکنی؟ دختر وزیر اقتصاد از تو خوشش اومده! نمیدونم تو کدوم مهمونی دیده تو رو! حالا اینش مهم نیست! مهم اینه که وقتی به پدرش گفتم تو مجردی از خوشحالی بلند شد ماچم کرد!! قراره وزیر رو توی ساید خودمون داشته باشیم!

- مگه داریم مافیا بازی میکنیم؟؟ من بازیچه‌ی دستت نیستم! صد بار گفتم اجازه نداری تو زندگی من دخالت کنی!

- اون مال قبل بود! اون موقع اون پسره ولت نکرده بود! نفهمیدی که حتی یه گدا هم تحملت نکرده؟ تو پسر منی! من بیشتر از هر کسی میشناسمت..باید با فرمون من بری جلو!

- چرا راحتم نمیذاری!! نمیخوام..من اصلا گی ام..میفهمی؟؟

- فقط نقش بازی کن! جرعت نکن باهام مخالفت کنی جیمین..میدونی که میتونم هرچی داری و نداری رو ازت بگیرم.

- نمیتونم...نمیخوام!

- نمیخوام و نمیشه نداریم..تو توی هر کاری خوب نباشی..بازیگر خوبی هستی..فکر میکنی نمیدونم چرا نامزد عاشق پیشت ولت کرده؟ باید این دختره رو توی چنگت بگیری..من به حمایت وزیر نیاز دارم.

- برام مهم نیست به چی نیاز داری و به چی نداری..من..میخوام یونگی رو برگردونم..میخوام برم دنبالش..نمیخوام با دختر فلانی و بسانی بریزم رو هم.

- خفه شو جیمین..دوباره میگم..همه چیزت رو ازت میگیرم..این یه کار مسخره بازی نیست..چند وقت باهاش میمونی..کارامو که کردم..میری دنبال هر احمقی که میخوای..حالا چه اون پسر گداست چه داداش گداترش!

مثل همیشه پدرش از همه چی خبر داشت و حالا داشت تهدیدش میکرد، جیمین فهمیده بود چاره‌ای جز قبول کردن خواسته‌ی اون نداره.

—————

حالا جیمین اینجا بود، سر قرار دوم با دختری که نشناخته حالش ازش بهم میخورد!

نمیدونست این دیگه چه عذابیه که یونگی، چهار تا میز اون طرف‌تر نشسته بود و به جز موقع ورودش که یه لحظه نگاهشون به هم خورد دیگه نگاهش نکرده بود!

باورش نمیشد انقدر دلش برای اون پسر تنگ شده باشه. 

اون پسر..آه جیمین احمق..چرا باورش نمیشد که اون پسر رو از دست داده.

اونی که همراهش بود رو میشناخت..دوست جدید یونگی..چندین بار کنار یونگی دیده بودش..حتی توی بیمارستان هم این پسر همش پیش یونگی بود..نمیدونست اون دو نفر چقدر با هم صمیمی شدن..براش مهم نبود و اصلا هم نمیخواست بدونه اون لعنتی همچنان کنار یونگی چه غلطی میکنه و چرا همه جا مثل چسب چسبیده بهش..

فقط میخواست یواشکی نگاش کنه.

- جیمین اوپا..شنیدی چه گفتم؟

- هوم..؟ ها..اها..ببخشید حواسم نبود چی گفتی؟

- گفتم من سالمون میخورم..تو چی؟

- منم..منم سالمون اره..الان سفارش میدم عزیزم.
جیمین با یه لبخند زورکی روی لبش گفت و گارسون رو صدا کرد.

پایان فلش بک

————

امروز اولین روز جلسه‌ی حمایتی بود و یونگی واقعا براش ذوق داشت!

میخواست داستان بقیه رو بشنوه و کمکشون کنه.

شاید میتونست....خب کسی چه میدونه؟ شاید میتونست همونطوری که تهیونگ داره به اون کمک میکنه اون هم به یکی کمک کنه.

حاضر و آماده بود و منتظر بود تهیونگ هم حاضر شه تا با هم برن.

هرچقدر به اون پسر گفته بود خودش میره قبول نکرده بود و قرار بود برسونتش.

تهیونگ میگفت ماشین دوستش رو قرض گرفته تا یونگی رو ببره سر جلسه و بعدش هم برن دور دور!

یونگی بابت این موضوع هم خیلی ذوق داشت!

اون پسر، خب اون پسر، واقعا داشت جای خودش رو توی دل یونگی باز میکرد.

**

پایان پارت ۲۷.

منتظر کامنت‌ها و ووت‌ها‌تون هستم🫂

𝐃𝐞𝐥𝐮𝐬𝐢𝐨𝐧Where stories live. Discover now