"Prologue "

15.4K 1.6K 194
                                    

~ متـعـلق به مـن: مقدمه~

گوشه ای ازاتاق نشسته بود و درحالیکه نوزادش رو با تمام وجود به آغوش گرفته بود ، اشک میریخت .

ترسیـده بود ، بخاطر پسر تازه بدنیا اومده اش ترسیده بود .

از واکنش های مردم وقتی که حقیقت رو در مورد پسرش بفهمن ، میترسید. خصوصا اون مردی که ذات شیطانیش هیچ فرقی با یه هیولا نداشت !

اون مرد شیطان صفت و نوچه هاش ، همون موجودات بی وجدانی بودن که بارها و بارها بخاطر جنون شهوت آمیزشون ازش به روش های مختلف سوءاستفاده کرده بودن...

اونقدری که حتی الانشم نمیدونست کی باید مسئولیت پدری دوتا پسراش رو به دوش بکشه !

پسر سه سالش درحالیکه با شگفتی به نوزاد توی آغوشش خیره شده بود گفت :

_ماماااا.. این بچه خیلی خوچگــله :)

_کوچولوی مامان ، باید همیشه از برادرت محافظت کنی باشه ؟ هیچوقت نباید بذاری اون هیولاهای بی وجدان نزدیکش بشن یا برادرتو باخودشون ببرن !

پسـر ساله حالتی جدی به خودش گرفت و با چشم های گرد شده اش سرش رو تکون داد .

پسرش رو به خودش نزدیکتر کرد و گفت :

_ حالا به مامان قـول بده که هیچوقت این رازو به کسی نمیگی ، هیچکس نباید این رازو بدونه .

_قــوولللل میــدم .

_بـرادر کوچیکـرت ، یه اومگــاس .

~~~~~~~

اون مرد درست بعد از اینکه به خواسته‌اش رسید از روی تخت پرتش کرد پایین .

از روی زمین بلند شـد و درحالی که اون مرد با شگفتی به بدن برهنه اش خیره شده بود لباس هاش رو به تن کرد .

_تـاکی میخوای اومگـا بودن پسـر یازده ساله ات رو از همه مخفـی کنی ؟

سـرجاش خشکش زد .

نگاه های شیطانی چشم های اون مرد باعث میشد ترس به جونش رخنه کنه .

_بالاخره باید بدونم اون پسر بااون ویژگی خاصش کی به اندازه ی کافی بزرگ میشه ، پسرت یه طعمه ی عالیه !

روی زمیـن زانو زد و ملتمسانه گفت :

_ آلفـا ، لطفا به بچه ام رحـم کن ، اون چیزی نمیدونه و کار اشتباهی نکرده ، پسرم هنوز یه بچه است . خواهش میکنم .

آلفا بادیدن حالت اون زن با بیرحمی خندید ، در ناگهان باز شـد و پسر 18 ساله ی آلفا وارد اتاق شد .

_ پدر منو صدا زدین ؟ به گمونم صداتون رو از تلپاتی شنیدم .

آلفا سری تکون زد و به طرف زنی که روبه روش زانو زده بود ، برگشت :

Mine | Persian Translation  (Vkook/Taekook - Werewolf)Where stories live. Discover now