~ قسمـــت سـوم : شکـــارچـی گــرگ ~
محوطه ی مبــارزه ، زمیـــن کامـلا وسیـعی بود و درست در میونه ی جنگل قرار داشت .
تمـام اعضای پک ؛ زن ها و مرد ها ، جنگجوهای جوان وحتی اونایی که ترجیح میدادن به جای مبارز بودن ، توی زمینه هایی مثل پزشکی خدمت کنن ، آلفا ، لـونا و بتـا .
همه ی اون هـا دور زمیـن گرد هم اومده بودن تا به اعضای جدیدشون خوش آمد بگن.
اونا شاهـد رسمـی شـدن مقام جنگجوی جدید گروهشون بودن ، و اون جنگجو جونگ کوک بود .
جونگ کوک و پسـر دیگه ای که تهیونگ نمیشناختتـش روبهروی آلفـا ایستادن .
پســری که کنار جونگ کوک ایستاده بود صورت گردی داشت و بینی کوچیک و مژه های بلندش چهره اش رو خیلی زیبـاتر نشون میدادن ، و تهیونگ اون رو به چشم یه رقیب جدید میدید .
تهیونگ زیباترین چهره رو بین تمـام مرد های پک بخاطر اومگـا بودنش داشت و خیلی از اعضای پک بدون اینکه رازش رو بدونن ناخودآگاه شیفته ی چهره ی جذابش میشـدن.
امـا حالا روبه روش یه رقیب جدید ایستاده بود و عطـرش درست مثل عطـر گرگ های جنگجو بود .
این پسـر کیـه ؟ جونگ کوک میشناسـتش ؟
افراد حاضـر به آلفـا نگاه کردن که خنجری برداشت و لبه ی تیز خنجر رو روی کـف دستش کشیـد و بعد دستش رو درست بالای جامی گرفت که از گلابِ گل نیلوفرپیچ سفید پرشده بود و بین خودش و جونگ کوک قرار داشت ، تا قطره های خون دستش توی جام ریخته بشه .
و بعد از آلفا ، جونگ کوک این عمل رو انجام داد .
جونگ کوک روبه روی آلفـا زانـو زد و سرش رو به نشونه ی تعظیم پایین آورد :
_ من ، جئون جونگ کوک ، آلفا پارک جین هیونگ را به عنوان آلفای خود میپذیرم ، و به وفاداری خود به آلفا و پیمان بـرادری با اعضای پک " ماه قـرمــز " قســم میخورم .
_ من ، آلفا پارک جین هیونگ ، جئون جونگ کوک را به عنوان عضوی جدید از " مـاه قـرمز " میپـذیریم و برای همیشـه در سـایه ی حمایـت و محافظـت من خواهـد بود .
جـو سنگینی بین همه بوجود اومده بود و هیچکـس حرفی نمیـزد ، باد سـردی میوزید و همه شاهـد پرتوی هاله های قدرت اطراف اون دو بودن .
ایــن غیرعادی بود .
تمای اعضای پک به جـام گلاب نیلوفرپیج نگاه میکـردن که چطور قطرات خون آلفـا و پســرش روی سرش معلق مونده بودن ، قطرات خونی که دور گردی جـام ، روی گلاب نیلوفرپیچ میچرخیـدن و سعی داشتن برهم تسـلط پیدا کنن .
YOU ARE READING
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...