قسمــت چهــاردهـم: سـِـزا پذیــر...
صدای نفسهای عمیقشون میون بوسهها، فضای خالیه کلاس رو در بر گرفت.
تهیونگ با تمام وجود تصمیم داشت در برابر خواستهی جفتش مقاومت کنه.
ولی درست همون لحظهای که لبهای جونگکوک روی لبهاش کوبیدهشد، انگار درون باتلاقی به دام افتاد.
دستهاشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و انگشتهاشو لای موهاش کشید..
حضور جونگکوک کنارش، ارمغانآور لحظهای مملو از حس شادی بود و ذهن تهیونگ توان فکر به هیچ چیز دیگهای رو نداشت.
هردوشون بهشدت خواستار لمسهای هم بودند.
حس میکرد لبهاش به طور غریزی از هم جدا شـدند وقتی جونگکوک سعی کرد زبـونش رو وارد دهنش کنه.
هردوشون برای لحظهای عقب کشیدند تا نفسی تازه کنند درحالیکه که پسرکوچیکتر دستش رو روی پوست نرم جفتش، که چندین روز بود لمسش نکردهبود میکشید.
و دوباره شروع بوسههایی از زیر خط فک جفت بزرگترش تا ترقوههاش و نقطهی شیرین و مورد علاقهاش روی گردنش.
اما تیشـرت گشــادی که تهیونگ تنش کردهبود مـزاحمـش میشد.
و طولی نکشید که اون تیشرت جایی روی زمین خالیه کلاس پرت شد.
تهیونگ از برخورد پوست برهنهی کمرش با دیوار سـرد پشتش هیسـی کشید و به سختی میتونست صدایی برای اعتراض به کار جونگکوک توی خودش پیدا کنه.
_ جـ..جــو..کـ..کووک ..تمــ..تمــوم..
جملهاش ناقص موند وقتی جونگکوک اونو بالا گرفت و تهیونگ ناخودآگاه پاهاشو دور بدن جفت کوچیکتر قفل کرد، پشتش یه بار دیگه به دیوار سـرد کلاس پرس شد.
_ ایــ...این ســر..ســردهه
جونگکوک بیشتراز قبل بدنش به تهیونگ چسبوند.
دیـوار سـرد پشت سرش و گرمـای سوزناک بدن جفـت آلفـاش و البته حرکتهای گناهآلود لبهای جفتش و عطرش که آتیش به جونش میانداخت تمام حواس پنجگانهی تهیونگ رو ناکاوت میکرد.
_ لــ-لطفــا....
جونگکوک از میـان دندونهـآش گفت:
_ میدونی این چند روز چقدر عـذابـم دادی؟ میدونی چقدر توی اون تیشرتای گشادت که ترقوههاتو به نمایش میزارن و اون جینهای تگنت که فرم بینقص بدنتو نشون میدن چقدر مسخره بهنظر میرسی؟
تهیونگ محکم از قبل موهای جونگکوک رو به چنگ گرفت و داد زد:
_ جــ..جونگ کوک ..بســه لطفا
![](https://img.wattpad.com/cover/155857054-288-k82871.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanficتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...