~قسمت دهــم : یه دوست ~
یک هفته از صحبت های جین با تهیونگ گذشته بود .
یک هفته ای که تهیونگ همه جوره غرق احساساتش برای جونگ کوک شده بود ، هرچند که هیچ تصوری از گذشته ی جفتش نداشت و این نگرانش میکرد ، اما بالاخره تصمیم گرفت بیخیال این موضوع بشه .
چرا که یک هفته ی گذشته براشون فوق العاده گذشته بود .
یک هفته ای که جونگ کوک با جفت بزرگترش مثل ارزشمند ترین دارایی زندگیش رفتار کرده بود ، هرزمانی که همو میبوسیدن ، دست در دست هم میشدن یا همو بغل میگرفتن ، تهیونگ این حس اشتیاق رو تو اعماق تک تک استخون های بدنش احساس میکرد .
هیچـکس تا به حال به اندازه ی جفت کوچیکترش باهاش اینطور رفتار نکرده بود و مطمئن بود هیچ کس دیگه ای هم نمیتونه .
بااینحال ، جونگ کوک گاهی اوقات که حرصش میگرفت بدون توجه به کسایی که اطرافشون بود ، بی پروا حرف میزد .
جین روی حرفش مونده بود ، هرزمان که حس میکرد تهیونگ بخاطر حرفای جونگ کوک داره معذب میشه دست کم دوتا پس گردنی تحویل جونگ کوک میداد .
اما تهیونگ حتی بدون وجود جین هم مشکلی نداشت ، میتونست به وضوح ببینه جونگ کوک چقدر سعی میکنه تا حواسش به رفتارش باشه .
_ امروز تو اتاق من میخوابی ؟
غروب شده بود و همه توی محوطه ی پک اطراق کرده بودن و مشغول گفتن و خندیدن بودن ، جونگ کوک تازه تمرین هاش رو تموم کرده بود و تهیونگ خوشش میومد یانه طبق معمول پیرهنی تنش نبود .
درواقع تهیونگ اصلا از دید زدن بدن جفتش بدش نمیومد اما وقتی میدید بقیه ی گرگینه هایی که جفت ندارن هم چشمشون به جفتشه خوشش نمیومد .
پس تنها راه حلش موقعیت الانش بود ، تهیونگ روی پای جفت کوچیکترش نشسته بود و کمر و سرش رو به سینه ی محکم جفت کوچیکترش تکیه داده بود تا جلوی دید بقیه رو بگیره .
توی یه طول هفته بخاطر تمرین های جونگ کوک هردوشون به سختی میتونستن بعد از مدرسه باهم باشن ، برای همین تهیونگ بیشتر شب هارو توی اتاق جونگ کوک میخوابید .
با دستور آلفا ، تمرین های جونگ کوک شروع شده بود و از بین شب هایی که تهیونگ توی اتاق جونگ کوک خوابیده بود ، فقط دوبارش رو جونگ کوک هم پیشش بود و باهم بودن ؛ چرا که پدرش ، آلفا جینهیونگ دوباره به جونگ کوک برای نگهبانی از محوطه ی پک توی شب دستور داده بود .
درواقع تهیونگ داشت از دستورهای آلفا دلخور میشد ، اما حداقل موندن توی اتاقی که با عطر جفتش معطر شده بود هم لبخند رو به لبش میاورد .
![](https://img.wattpad.com/cover/155857054-288-k82871.jpg)
STAI LEGGENDO
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...