قسمت بیست و هشتــم : آلفــا
با صـدای بوق مانیتور کم کم بیــدار شـــد و چشمش به سقف سفید بالای سرش افتاد .
زیرلب ناله ای کرد و چندباری پلک زد ، بوی مواد ضدعفونی کننده توی بینیش پیچیده بود .
کمی سرفه کرد و درتعجب بود که دقیقا کجاست ... و بعد ناگهان همه چی به خاطرش اومد .
" لعنتی ، من هنوز زنده م ، تقریبا مطمئن بودم نفسـای آخرمه ..."
صدای زنانه ی آشنایی به گوشش خورد :
_تهیونگ ؟
سرشـو چرخـوند سمت اون صدا ولی ماسک اکسیژنی که توی بینیش بود اذیتش میکرد؛ سعی کرد اونو از صورتش جدا کنه که ماری به آرومی دستشو گرفت و مانعش شد :
_اوه ، به چیزی دست نزن ، من میرم دکترو صدا میزنم .
تهیونگ با صدای گرفته ای پرسید :
_ لــونا ، جــ...جــونگ کوک کجــاست ؟
( لونا ؛ جفت ماده ی آلفای پک )
_ دیگه بهتره فقط ماری صدام کنی تهیونگ ، من دیگه لونـای شماها نیستم ، شاید بهتر باشه من اینطوری صدات کنم .
ماری لبخند غمگینی زد و ادامه داد :
_ جونگ کوک تمـام مـدت کنارت بود ، من به زور برای چندلحظه فرستادمش بیرون ، میفرستمش داخل .
ماری از اتاق بیـرون رفــت و تهیونگ هنوز از چیزی که شنیده بود شکه بود ، حالا که ماری گفته بود باید اونو لونا صدا کنه ..پس اونوقت ...
دراتاق باشدت زیادی باز شـد و جونگ کوک به سرعت وارد اتاق شــد .
قلب تهیونگ با دیدن وضعیت جفتــش تیر کشیـد ، تیشرتی که تنش بود چروک و داغون شده بود ؛ زیرچشـماش حسابی گود رفته بود و صورتش از دفعه قبلی که دیده بودتش کلی لاغر تر شده بود .
_بیبــی
تهیونگ زیـرموجی از بوسه های جونگ کوک که صورتشو بادست هاش گرفته بود قرار گرفت .
_جو-کـو..واا
لـب های جفت کوچکترش با آرومترین ریتم ممکن روی لب هاش حرکت میکرد امـا به خوبـی عمـق عشـقش رو بهش میفهموند . اشک هاش روی گونه هاش سرخوردند، تهیونگ دستشو بالا گرفت و انگشت هاشو لای موهای جونگ کوک برد.
وقتــی هردواون بوسه رو قطع کردند ، تهیونگ گـریـش گرفت .
جونگ کوک سعی کرد خودشو عقب بکشه:
_ من..من متاسفـم ته ، باز بـ..بهت آسیــب زدم ؟ من- من متــاسفم .
تهیونگ تیشرتش رو گرفت و سرشو تکون داد ، بینیشو بالا کشید و گفت :
YOU ARE READING
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...