~قسمــت هشتـــم : خـرگـوش بامــزه ~
پسـرا همه باهم به اقامتگاه پک برگشته بودن و وقتی مشغول حرف زدن بودن جونگ کوک بینشون ساکت نشسته بود .
هوسوک پرسید :
_ واقعـا مجبورین که برگردین ؟
سوهو ، لی و چن باید برمیگشتن، چن مجبور بود برگرده چون اون بتای پک خودشون بود، سوهو و لی هم جفت هاشون تمایلی به موندن نداشتن وپسرا هم نمیتونستن تواین مورد سرزنششون کنن ، دخترا با محیط پک جدید آشنا نبودن.
چن گفت :
_ منکه باید برگـردم ، وگرنه چانیول سرمو از تنم جدا میکنه .
سوهو توضیح داد :
_ من و لی میتونیم یه چند روز بیشتر بمونیم ولی چون هممون فقط با دوتا ماشین اومدیم ، مجبوریم با چن برگردیم .
جیمین نظر داد :
_ چن داره مسئولیت پذیرتر میشه ، اوضاع پکتون چطوره ؟
کای کیونگسو رو که روی پاش نشسته بود به خودش نزدیکتر کرد و گفت :
_ مثل همیشه ، خودت میتونی حدس بزنی با یه آلفای زودجوش و تندخو اوضاع چطور پیش میره .
چن برای دفاع از آلفاشون گفت :
_ ولی چانیول از وقتی که جفتش رو پیدا کرده خیلی بهتر شده .
سهون چشم غره ای رفت:
_ آره ، یعنی اصلا نمیذاره یه لحظه هم جفتش از جلوی چشمش دور یشه ، این چن هم که نمیذاره اصلا باهاش حرف بزنم .
سوهو جوابش رو داد :
_ سهون خودتم خوب دلیلشو میدونی ، حتی خود بک هم ترجیح میده پیش آلفاش بمونه .
کیونگسو سرش رو از روی شونه ی کای برداشت :
_ ازبین این همه آدم چان به هرکی اجازه بده به تویکی محاله اجازه بده نزدیک بک بشی .
سهون با نارضایتی گفت :
_ اوه بیخیال بابا ، من به آدمایی که جفت دارن چشم ندارم .
هوسوک خندید :
_ آره آره ، صبح دیدیم اصلا چشم نداری ، باور کن داشتی خودتو به کشتن میدادی .
سهون ابرویی بالا داد و جونگ کوک اشاره کرد :
_ رفیق اینا تازه همو پیدا کردن و هنوز کامل جفت نشدن ، این پسره نه تهیونگو مارکش کرده نه عطرشو میداد .
ژیومین گفت :
_ حق با سهـونه .
کای وقتی دید خبری از تهیونگ نیست پرسید :
_ تهیونگ کجاست ؟
جیمین گفت :
_ اون با جین توی آشپزخونه پیش دختراست ، جین و تهیونگ جدیدا خیلی باهم جور شدن .
![](https://img.wattpad.com/cover/155857054-288-k82871.jpg)
CITEȘTI
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...