( لازمه اخطار +18 بدم یا میدونین 😁 )
قسمت بیست و سوم - بهمون حمله شده
تهیونگ میدونست نباید جونگ کوک رو انقدر تحت فشار بزاره ولی هنوزم اهمیت نمیداد چون خیلی از حسادت جفتش لذت میبرد.
بیشتر اوقات اون کسی بود که حسادت میکرد. هربار که ساشا با جونگ کوک لاس میزد یا حتی اینجا هم یه دختر زیبا به اسم لیسا همون حس رو بهش میداد.
دلش نمیخواست این فرصت رو از دست بده.
خب، اون قبلا با حسادت و حس مالکیت جونگ کوک روبه رو شده بود که آخرش کارش به ضربه های شهوت انگیز جونگ کوک رسیده بود، اون مجبورش کرد توی یه کلاس خالی ارضا بشه.
فقط امیدوار بود اون آلفا بعدا بهش آسون بگیره.
تهیونگ با خوشحالی گفت :
_ من با بمبم آشنا شدم.
دستش رو دور شونه ی بمبم انداخت و ادامه داد :
_ اون بهم کمک میکرد برگردم اتاقم چون خیلی درد داشتم!
جونگ کوک نگاهش رو به تهیونگ برگردوند، میدونست چرا داره اینکارو میکنه.
_ خوبه. حالا دیگه بریم بچه گربه؟
یه لرزش به ستون مهره هاش وارد شد. شاید بخاطر اون نگاه خیره بود، شایدم بخاطر اینکه با اون لحن بچه گربه صداش زده بود.
تهیونگ سریع خودشو جمع و جور کرد و اخم کرد.
_ من میخواستم باهاش بازی کنم. مگه نه بمی؟
صورت بمبم یکم رنگپریده شده بود.
_ آه.. ها.
کاملا واضح بود که دلش میخواست دود بشه و بره هوا. تهیونگ خیلی دلش براش میسوخت.
جونگ کوک به تهیونگ پوزخند زد.
_ پس انقدر حالت خوبه که میتونی بازی کنی؟ پس شاید بهتر باشه با من بازی کنی. میدونی... همین الانشم دارم میمیرم واسه اینکه باهات بازی کنم.
قبل از اینکه تهیونگ بتونه حرفی بزنه جونگ کوک اونو مثل یه گونی سیب زمینی روی شونه ش انداخت و آخرین چیزی که قبل از بسته شدن در اتاقشون تونست از بمبم بشنوه صدای خنده ش و 'خدا رحمتت کنه' بود.
جونگ کوک، تهیونگ رو روی تخت خواب انداخت و ناگهان تهیونگ حس کرد که دیگه شوخی نداره.
_ کوکی من فقط داشتم شوخی میکردم..
_ اوه جدی؟ ولی انگار واقعا میخواستی به بمی جونت بچسبی.
وقتی جونگ کوک درحالیکه بهش زل زده بود روی تخت بهش نزدیک شد تهیونگ با اضطراب خندید.
![](https://img.wattpad.com/cover/155857054-288-k82871.jpg)
YOU ARE READING
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...