~ قسمـــت سـوم : پــررو ~
تهیونگ سوییشرت گشـاد آبی رنگش رو تنش کرد و به سمت خونه ی جیمین به راه افتاد ، هوای صبح سرد بود وبرعکس بقیه ی گرگینه های عادی ، بخاطر نیمه ی گرگینه ی ضعیفش سرما خیلی راحت تر روش اثر میذاشت و بدنش رو بی حس میکرد .
وقتی مـادر جیمین ، لونای پک ، بهش گفت که جیمین زودتر بیدار شده و به اقامتگاه پک رفته جاخورد .
سحر خیزی از جیمین بعید بود .
مضطرب بود ؛ چون میدونست ممکنه " اون " اونجا باشه . و تهیونگ حتی نمیدونست چطور باهاش روبه رو بشه اونم وقتی شب قبل به سادگی از پیشش فرار کرده .
یعنی جونگ کوک ازش متنفره؟
نمیتونست انکار کنه ، حتی فکر اینکه پسر کوچیکتر ازش متنفر باشه قلبش رو به درد میورد .
تهیونگ حتی هنوز نمیتونست این حقیقت که یه اومگای ضعیف و عجیب غریبی مثل خودش به این زودی جفتش رو پیدا کرده هضم کنه . جفتـی که ظاهرا قویترین گرگینه ی پک و همخون آلفا بود .
از این بهتر نمیشـد .
این اتفاق واقعا حقیقت داشت یا داشت خواب میداد ؟
~
اطرافش از نوجوونها پر بود و بچه هایی که هرکدومشون مشغول کار خودشون بودن ، اقامتگاه پک یه خونه ی خیلی بزرگ بود ، اینقدر بزرگ که متراژش به اندازه ی یک عمارت میرسید .
دفتر کار آلفا هم توی اقامتگاه قرار داشت ،اما هم خودش و هم بتای پک برای خودشون خونه های جداگانه داشتن . خیلی از خانواده ها ترجیح میدادن جداگانه توی خونه خودشون زندگی کنن و بیشتر گرگینه هایی که هنوز جفتشون رو پیدا نکرده بودن یا دانش آموزها توی اقامتگاه پک زندگی میکردن.
تهیـونگ به سمت آشپـزخونه رفت و چشمش به جونگ کوک افتاد که مشغول خوردن صبحانه و حرف زدن با چندتا از دخترا بود و جلوتراز همشون ، کنارش ساشا ایستاده بود .
دختری که همه اون رو "هرزه " ی پک میشناختنش، دامنی که پوشیده بود فوق العاده کوتاه بود و تاپش به قدری تنگ و چسب بود که هرلحظه ممکن بود جر بخوره .
تهیونگ همینطور که به لبخندای جونگ کوک درمقابل ساشا نگاه میکرد از توی دهنش لپش رو گاز گرفت .
جونگ کوک انگار حضورش رو حس کرده بود که سرش رو چرخوند و مستقیمـا باهاش چشم تو چشم شـد . چشم هاش جوری برق میزدن که انگار داره خورشید زندگیش رو نگاه میکنه .
تهیــونگ یه نفس عمیق کشیــد ، زانوهاش هرلحظه سست ترمیشدن و هرچی بیشتر به پسر زیبایی که یه تیشرت یقه هفت و جین پاره ی مشکی پوشیده بود و کمی از اون جلوتر ایستاده بود نگاه میکرد ،سخت تر میتونست ضربان قلبش رو کنترل کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/155857054-288-k82871.jpg)
YOU ARE READING
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...