~قسمت شانــزدهــم: دلتـنگ تــو ~
_اوضاع چطوره؟
جینهیونگ از پشت تلفن جواب داد:
_این پسرهی حرومزاده رو از پک بیرونش کردم، ولی اجازه دادم بعد از یک ماه برگرده.
مرد نیشخند خبیثانهای زد :
_پس تا اون موقع کاری از دستش برنمیـاد نه؟
جینهیونگ درحالی که گردنشو میخاروند آهی کشید:
_ولی اون اومگـارو مارک کرد.
مرد بعد از چند لحظهای سکوت با لحنی جدی پرسید:
_چـی گفتی؟
_اون حرومزاده اومگارو جلوی تمام اعضای پک مارکش کرد، حتی مجبور شـدم برای جدا کردنشون اونو "پسر خودم" صدا بزنم، با این که یه جورایی بااحساساتشون بازی کردم ولی این بار کاری از دستم برنمیومد .
_هوومم... دیر یا زود این اتفاق میافتاد، ولی بهم بگو که اون اومگا هنوز باکره است، جینهیونگ اگه غیر از این باشه اون لعنتی هردومون رو سر در خونهاش حلق آویز میکنه.
برای لحظهای خشکش زد:
_آ..آره همینطوره، فقط مارکش کرد همین، اون کـِی میرسه؟
_تولد پسـره پنج روزه دیگهست درسته؟
_آره
_گفت همـون مـوقع به معبـد مخفـی میرسـه
ذهن جینهیونگ درگیر شدهبود و نمیدونست باید درمورد جیمین حرفی بزنه یا نه، اما به دلایلی تصمیم گرفت فعلا حرفی درموردش نزنه.
_پس برنامه ریزیش رو برای روز تولد اومگا گذاشته؟
_همینطوره و نبـاید هیچ مشکـلی پیش بیـاد، اون هنـوز از قصور دو نفر قبلی حسابی کفری ئه و اگه این بار هم موفق نشـیم دیگه نمیشـه آرومش کـرد، پس حواست رو جمع کن .
جینهیونگ خندید:
_اون پسره طفلکی بهزور پاشو از اتاق اون حرومزاده بیرون میزاره، همچین بالش جونگکوک رو گرفته و یه بند گریه میکنه که آدم از دیدنش دلش به رحم میاد.
مرد پوزخندی زد:
_اون موقعها، قبل از فـرارش بدجور دلم میخواست امتحانش کنم، هنوزم اون اندام و قوس کمر بینقصشو که از مادرش به ارث برده رو خوب بخاطر دارم. ولی خب حالا هدف بزرگتری رو پیش رو داریم.
_اما مطمئنم پشیمونیش تاابد برامون باقی میمونه، اون پسـر تیکهی خوبیه هانیول.
~
ذهن جیمین بههم ریختهبود و اتفاقات این چند وقت داشتند کلافهاش میکردند.
راز پدرش، رفتن برادرش و دوست صمیمش که خودش رو توی دنیای خودش قرنطینه کردهبود.
![](https://img.wattpad.com/cover/155857054-288-k82871.jpg)
YOU ARE READING
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...