~ قسمــت پنجـم : تنبیـه کلـاسـی ~
تهیونگ از حموم اتاق بیرون اومد ، بدنش رو خشک کرد و یه سوییشرت قرمز و شلوار گشـاد پوشیـد .
جلوی آینه ایستاد و وقتی داشت موهاش رو مرتب میکرد به تصویر خودش توی آینه نگاه کرد ، زخمی که دیروز اون گرگ وحشی روی صورتش انداخته بود الان دیگه کاملا خوب شده بود .
و حالا اون کیـم تهیونگ بود ، خـود همیشگـیش ، درواقع تهیونگ هیچوقت تظاهر به کسی که نیست نکرده بود ، این اطرافیانش بودن که اون رو کامل نمیشناختن .
صدای تقی پشت در اتاقش بهـش یادآوری کرد داره دیـرش میشه .
_ باشــه بـابــاا دارم آمـا----
در اتاقش باز شد و جونگ کوک درحالیکه کولهاش رو هم روی دوشش انداخته بود و لبخند کوچیکی به لب داشت و دست هاش رو توی جیباش گذاشته بود ، وارد اتاقش شد .
چهره ی متعجب تهیونگ به خوبی نشون میداد که چقدر جا خورده و پرسید :
_ چطوری اومدی داخـل ؟
جونگ کوک با لحنی کنایه آمیز گفت :
_ از در ورودی .
تهیونگ سرش رو تکون داد و نگاهی به بیرون از اتاق انداخت و در رو بست :
_ منظورم اینه پـدرم کجـاست ؟ چی بهش گفتی ؟
جونگ کوک توضیح داد :
_ پدرت تو اقامتگاه پک موند ، ولی خبرداره که من اینجام ، همینطور سرمو ننداختم بیام خونتون ، فقط بهش بگم پسرفوق العاده خوشگلش بهم افتخاردوستی داده و با وجوداینکه من اینجا تازه واردم به راهنماییش نیاز دارم .
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و با اعتماد به سقف گفت :
_ کی گفته ما دوســتیم ؟
جونگ کوک پوزخندی زد :
_ اوه راست میگی ، از اونجایی که دیروز خودت اعلام کردی ما یه چیزی فراتر از دوتـا دوستیم ، فقط این وسط پدرت از چیزی خبرنداره .
خدایــا ، لـازم بود باز به روم بیـاره ؟
جونگ کوک با پشت دستش گونه ی قرمز تهیونگ رو نوازش کرد :
_ زیبـاست .
تهیونگ لبش رو گاز گرفت و نگاهی به جونگ کوک کرد ، حس لمس دست جونگ کوک روی صورتش حس عجیبی بهش میداد .
چشم های جونگ کوک تیره تر شده بودن ؛ نفس عمیقی کشید و گفت :
_ فکـر کنم بهتره قبل ازاینکه سرخود ببوسمـت یا کار دیگه ای ازم سر بزنه از اینجا بریم .
تهیونگ چندباری پلک زد و سریع از اتاقش خارج شـد و به طرف آشپزخونه رفت ، دوتا از ساندویچ هایی که پدرش براش درست کرده بودن رو برداشت .
YOU ARE READING
Mine | Persian Translation (Vkook/Taekook - Werewolf)
Fanfictionتهیونگ با دقت به جون دادن گرگی نگاه کرد که همراه با ضربان قلبش ، نفس هاش هم قطع شدن. سرش رو بالا گرفت و برای لحظه ای به ماه بالای سرش نگاه کرد . اون هم نوع خودش رو کشته بود ، اما خودش رو گناهکار نمیدونست ! اون گرگ عاری از هر معصومیتی، سزاوار مرگ...