قسمت اول:واقعا یه زمانی عاشقت بودم؟!

13.2K 1.1K 59
                                    

جین:

خدای من!!بازم!!لعنتی!آخرین باری که تونستم،راحت و بدون از خواب پریدن،تا صبح بخوابمو،دیگه حتی یادمم نمیاد!!کیم نامجون لعنتی!!دلم میخواد از تخت هلش بدم پایین تا صدای خر و پف لعنتیش برای همیشه ساکت شه!ولی بجاش بالشمو برمیدارم و از اتاق میزنم بیرون!میدونم دیگه خوابم نمیبره..لعنتی!
قراره تمام فردا رو با سردرد و خستگی بگذرونم!
بالشو پرت میکنم روی کاناپه و به سمت آشپزخونه میرم تا یکم دمنوش آماده کنم..
3سال پیش،وقتی برای اولین بار،پا توی این آشپزخونه گذاشتم،فکرشم نمیکردم،3سال بعد به اینجا برسیم!همون زوج و همون آشپزخونه..بنظر هیچی تغییر نکرده..جز قلبهامون..
باورم نمیشه تو همون مردی باشی که سر کلاس دانشگاه،بی حواس،اسمشو بارها و بارها گوشه جزوه م مینوشتم!!همونی که وقتی می دیدمش قلبم انقد تند تند میزد که میترسیدم قبل از اینکه جرات اعتراف پیدا کنم،صدای قلبم،راز نوپای عاشقانه م رو لو بده!ولی این روزا،وقتی صدام میزنی،نه تنها دیگه قند توی دلم آب نمیشه،که صدات تمام نورون های عصبیمو به چالش میکشه!مثل صدای پنجه کشیدن روی تخته سیاه..همونقدر آزار دهنده!متنفرم که اعتراف کنم ولی دیگه دوستت ندارم..قطره اشکی از گوشه چشمم سر میخوره روی گونه م..کاش هیچوقت ازدواج نمی کردیم..یه قطره  دیگه..میتونم حس کنم احساسات تو هم تغییر کرده..و اشکها به سرعت روی گونه م جاری میشن!
به هق هق میفتم و چشمم به در تراس میفته؛
                                فلش بک
_اینم از آشپزخونه.. هم نورگیرش خیلی مناسبه هم...
صدای زنگ تلفن،حرفشو قطع میکنه..نگاهی به اسکرین گوشیش میندازه و توضیح میده:
_من باید این تماسو جواب بدم..عذرخواهی میکنم..
شما خودتون بقیه قسمت های خونه رو ببینین تا من خدمت برسم..
و بدون اینکه منتظر تایید و جواب ما بمونه تماسو وصل میکنه و از آشپزخونه خارج میشه..
سمت در تراس میرم که داخل آشپزخونه ست..
لبه تراس می ایستم و ریه هامو از هوای خنک پاییز پر میکنم!
نامجون آروم از پشت بغلم میکنه:
_نظرت چیه عزیزم؟!
همه ذوقی که زیر پوستم دویده رو توی صدام میریزم:
+دوستش دارم..مخصوصا تراسشو!
_ولی من اتاق خوابشو بیشتر دوس دارم!
و نفسشو توی گردنم فوت میکنه!
+منحرف نباش جون!من الان روی فاز رمانتیکمم!ببین!اینجاها رو گلدون میچینیم..یه میز و دو تاصندلی هم میذاریم این وسط..بین گلدون ها..
خیلی خوب میشه..عصرونه هامونو اینجا می خوریم..فک کن!من به گلدونا آب میدم و تو از نامتخصص بودن مدیر پروژه ی جدیدت غر میزنی!
از صدای خنده ش تعجب میکنم!
_به چی میخندی خو؟!خیلی دخترونه ست فانتزی م؟
+نههه..نههه..داشتم 1ماه دیگه ی خودمونو،توی این تراس تصور میکردم..بین گلدونای تو..ولی اونی که داشت غر میزد که خسته ست و از رئیسش متنفره،من نبودم!
_داری میگی من غرغرو ام الاااان؟
+نهههه..نههه عزیزم!بذار بقیه شو بگم!خودمو دیدم که دارم برات لقمه میگیرم و پا به پات به رئیس مزخرف افاده ای اعصاب خوردکنت فوش میدم!
+خوبه..این قسمتشو دوس دارم..که طرف منی!
_من همیشه طرف توام عزیزم!
                        پایان فلش بک
گریه همه انرژیمو گرفته،دیگه دلم حتی دمنوشم نمیخواد!سرمو با بیحالی روی میز میذارم و چشمامو میبندم..

نامجون:

با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشم..همه بدنم درد میکنه..به لطف صدای نکره ساعت،سر درد هم به دردهام اضافه شد!به سختی توو جام میچرخم..ههه!
بازم کنارم خالیه..آخرین باری که وقتی صبح از خواب بیدار شدم،جین کنارم بوده رو یادم نمیاد واقعا!صدای سر و صدای ظرف و ظروف،نشون میده جین توو آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحونه س!حاضرم گشنه برم سرکار ولی وقتی بیدار میشم جینم،همسرم،توو بغلم باشه..صداش توی گوشم میپیچه از پس سالها انگار!
                               فلش بک
_جونی!تکون نخور!خوابم میپره..
و صورتشو به سینه م میماله..نمیتونم لبخند نزنم..به صدای خوابالود و خشدارش!به لطافت گونه ش و گرمای نفسهاش روی سینه م..
+جینی!باید بریم سرکار!
_نمیخوام..نمیرم..خوابم میاد..
+اگه بیدارشی،یه صبحونه توپ بهت میدما..
_چی مثلا؟
+چی دوس داری؟
_پنکیک شکلاتی
+قبوله..بریم..
_برو..من میام..
+بچه گول میزنی!؟
_5مین جونی!
بیخیال حرف زدن میشم..اینجوری نمیشه جینو بیدار کرد!از لاله گوشش شروع میکنم، مک میزنم و پایین میرم به سمت گردنش..
_اههه...آههه..جون...نی!چیکار میکنی اول صبحی؟!
+عشق خوابالومو بیدار میکنم!
با چشم بسته،روی تخت میشینه..
_باشه بابا..بفرما..بیدار شدم!کار نده دستمون سرصبحی جون امواتت!
در حالیکه چشمای بسته شو میبوسم میگم:
_باز کن چشماتو خوابالو!
+خودت خواستیا..من مث یه بچه ی خوب داشتم چرتمو میزدم!
و به لبهام حمله میکنه!
                             پایان فلش بک
آهی میکشم و پتو رو کنار میزنم واسه شروع یه روز خسته کننده دیگه..
دوش میگیرم،آماده میشم و از اتاق بیرون میرم،میز صبحونه چیده شده ست ولی خبری از جین نیس!
+جین!جینااا!
چشمم میوفته به یادداشت روی یخچال..
_سلام..عجله دارم..صبحونه تو آماده کردم..بای..
بازم آه میکشم!دیشبم به بهانه خستگی،فقط چند دقیقه پیش هم بودیم..چه پیش هم بودنی!جین مشغول انجام کارهای عقب افتاده ش بود و من هم بناچار سرگرم تلویزیون!قانون"کار مال  بیرون از این خونه ست"قانون جین بود و حالا خودش،کسیه که قانونشو زیر پا میذاره!
از به یاد آوردن چهره و صداش موقع غر زدن لبخند کمرنگی روی لبم میشینه!
(_کیم نامجون!!خودت خیلی جنتلمن طور،همین الان اون آشغالای کاری رو از روی کاناپه و میز عزیز خونه م،جمع میکنی!یا خودتو کاغذاتو کاناپه و میز عزیزمو باهم آتیییییش میزنم!!)
بازم آه میکشم!این روزا بیشتر از نفس،آه میکشم!دلم میخواست باهاش حرف بزنم..از روزش برام بگه..از روزم براش بگم و دوتایی،رئیسها و همکارای روی اعصابمون رو فحش کش کنیم..ولی اونقدر جدی روی کارش تمرکز کرده بود که حتی بهش نگفتم چقدر فریم جدید عینکش بهش میاد!فریمی که بدون من انتخاب کرده بود!لابد نظرم براش مهم نبوده!
میل به صبحونه ندارم..میزو جمع میکنم و کیف و کت و سوئیچمو برمیدارمو از خونه بیرون میزنم..
.....................................................................
هی گایز!
با یه فیک جدید اومدم!!
ژانرش فلافه و با تغییر(the change)کاملا متفاوته..(یعنی تلاش کردم که متفاوت باشه)
دلیل نوشتنش هم اینه که من خیلی از این مدل فیک های کیوت و فلاف دوست دارم😍😍😅
پس تصمیم گرفتم نوشتنشو هم امتحان کنم😊
لطفا دوستش داشته باشین و اگه دوستش داشتین به بقیه دوستای واتپدی تون معرفیش کنین❤❤
لاب یو آل❤
Setared

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now