chapter 3

1K 235 477
                                    

*هری*

روی تخت بزرگ نشسته بودم و سعی میکردم از اتفاقی که داشت میفتاد سر در بیارم.

مدام از خودم میپرسیدم اونا کین؟ چی میخوان؟ اینجا کجاست؟ مشکلشون با پدرم چیه؟

سوالات، بی رحمانه توی سرم جولان میدادن و من هیچ جواب منطقی برای هیچ کدومشون نداشتم.

درست مثل همیشه...مثل هر وقت دیگه ای که هیچ جوابی برای سوالات تو ی ذهنم نداشتم.

از طرفی هم احساس آرامش داشتم...اگه اینجا مردن به معنای این بود که دیگه هرگز پدرم رو نمیبینم، من مشتاق بودم همینجا بمیرم!

صدای چرخیدن کلید تو ی مغزی در، رشته افکارم رو پاره کرد.

بی اراده، پاهام رو روی تخت بالا بردم و تو شکمم جمعشون کردم.

چند ثانیه بعد، در به آرومی باز شد و من همون پسر مو مشکی رو دیدم که با یه هفت تیر جلوم ایستاده بود.

اون چشم های طلاییش تو تاریکی اتاق برق میزدن و باعث می شدن مثل یه جگوار تشنه به خون به نظر برسه.

"یالا...بلند شو"

لحنش اصلا دوستانه بنود. به نظر نمیوند برای یه بحث دوستانه به وارد اتاق شده باشه. پس بلند شدنم رو به خالی شدن یه گلوله توی مغزم ترجیح دادم.

آروم به سمتش قدم برداشتم ولی با صدای فریادش به خودم لرزیدم.

"زود باش د جون بکن!!!"

پلکام رو روی هم فشار دادم و قدم هام رو سریع تر کردم.

با یه دستش دستامو پشت کمرم قلاب کرد و با دست دیگش هفت تیر رو از پشت روی سرم گذاشت.

خدا ی من...من اونجا چه غلطی میکردم؟ بین چهار تا روانی وحشی که حتی اسمشون رو هم نمی دونستم.

به آرومی از پله ها پایین می رفتیم و من هر لحظه بیشتر از قبل ازش متنفر میشدم.

یاد فیلم ها ی اکشنی افتادم که هر شب قبل از خواب توی تختم میدیدم و کلی پاپ کورن باهاشون میخوردم.

الان دقیقا وسط یکی از همون فیلم ها بودم. ولی این بار نه پاپ کورنی در کار بود و نه خبری از تخت گرم و نرمم.

یه هکر حرفه ای...یه پسر فوق العاده باهوش...یه رئیس جدی و یه مغز متفکر...

اونا دقیقا چی کار میکردن؟ اونجا کجا بود؟ یه مخفی گاه؟

"بیا اینجا"

پسر مو بلوند با اخم اینو گفت و از افکارم به بیرون پرتم کرد.

همون پسر مو مشکی منو با خشونت به جلو هولم داد.

تعادلم رو حفظ کردم تا نیفتم و وضعیت رو از اینی که هست خراب تر نکنم.

Flames [L.S]Where stories live. Discover now