*عکس بالا متعلق به لورنه*
_______________________________
تا حالا شده از کودکی شدیداً به یه چیز اعتقاد داشته باشید و بعد از چندین سال ، یک دفعه تمام تصورات تون درموردش فرو بریزه ؟
اونوقت شما مجبورید زیر آوار شک و تردید و شاید کمی هم ترس ، انقدر دست و پا بزنید تا آخر تسلیم بشید و حقیقت رو بپذیرید.
زین ، همون پسری بود که داشت خفه میشد...خفه میشد و دست و پا میزد تا آوار حقیقت رو از رو احساساتش کنار بزنه.
"زین؟ خواهش میکنم...آروم بگیر."
لیام گفت و به زینی نگاه کرد که طول سالن رو قدم میزد و با انگشت هاش بازی میکرد.
"یعنی چی که آروم بگیر لی؟ برادرم اون بیرونه و معلوم نیست نیکلاس میخواد چه بلایی سرش بیاره. من نگرانشم! سعی کن درک کنی چی میگم."
لحنش تهاجمی و حتی دستوری نبود. اون داشت خواهش میکرد.
و البته که لیام درک میکرد. چون این لیام بود که زین رو در آغوش میکشید وقتی اون پسر درمورد راجر کابوس میدید.
این لیام بود که همراه زین ، تمام لندن رو دنبال راجر زیر و رو کرد تا شاید. فقط شاید یک نشانه ازش پیدا کنه.
این لیام بود که مراقب حرف هایی که میزد بود تا مبادا اسمی از راجر ببره و باعث گریه زین بشه. البته که درک میکرد!
"من باید برم. به اندازه کافی تو دردسر افتادیم."
زین نگاهی مردد به لورن انداخت و به حرکت سرش بهش گفت که میتونه بره. لورن پالتوی خردلی رنگش رو پوشید و به سمت در قدم برداشت.
"لورن؟"
لورن به سمت زین برگشت و بهش نگاه کرد.
"ممنونم..."
لورن لبخند شیرینی زد و سرش رو به نشانه تشکر تکون داد. خوشحال بود که رابطه شون مثل قبل شده. تقریباً...
زین به سمت کاناپه رفت و کنار لیام نشست. سرش رو روی شونه لیام گذاشت و چشمهاش رو بست.
لیام موهای نرم و مشکی زین رو نوازش کرد و لبخندی زد. چهره اون پسر ، بیشک زیبا ترین تصویری بود که در تمام عمرش دیده بود!
"خوبی؟"
زین سری به نشانه تایید تکون داد و کمی جا به جا شد.
"آره...فقط..."
صاف نشست و به لیام خیره شد.
"میترسم."
لیام چند ثانیه به چشمهای نگران زین خیره موند و بعد ، لبخند دلنشینی زد. لبهاش رو آروم ، روی لبهای زین گذاشت و دستهاش رو لای موهاش برد.
![](https://img.wattpad.com/cover/226339934-288-k992120.jpg)
أنت تقرأ
Flames [L.S]
عشوائي"یادته چی بهت گفتم؟ شعله ها...یا گرم میکنن ، یا همه چیز رو برای همیشه ، تبدیل به خاکستر! حالا...بهم بگو! چرا جفتمون رو سوزوندی؟"...