chapter 14

513 115 46
                                    

*عکس بالا متعلق به لورنه*

_______________________________

تا حالا شده از کودکی شدیداً به یه چیز اعتقاد داشته باشید و بعد از چندین سال ، یک دفعه تمام تصورات تون درموردش فرو بریزه ؟

اونوقت شما مجبورید زیر آوار شک و تردید و شاید کمی هم ترس ، انقدر دست و پا بزنید تا آخر تسلیم بشید و حقیقت رو بپذیرید.

زین ، همون پسری بود که داشت خفه میشد...خفه میشد و دست و پا میزد تا آوار حقیقت رو از رو احساساتش کنار بزنه.

"زین؟ خواهش میکنم...آروم بگیر."

لیام گفت و به زینی نگاه کرد که طول سالن رو قدم میزد و با انگشت هاش بازی میکرد.

"یعنی چی که آروم بگیر لی؟  برادرم اون بیرونه و معلوم نیست نیکلاس میخواد چه بلایی سرش بیاره. من نگرانشم! سعی کن درک کنی چی میگم."

لحنش تهاجمی و حتی دستوری نبود. اون داشت خواهش میکرد.

و البته که لیام درک میکرد. چون این لیام بود که زین رو در آغوش میکشید وقتی اون پسر درمورد راجر کابوس میدید.

این لیام بود که همراه زین ، تمام لندن رو دنبال راجر زیر و رو کرد تا شاید. فقط شاید یک نشانه ازش پیدا کنه.

این لیام بود که مراقب حرف هایی که میزد بود تا مبادا اسمی از راجر ببره و باعث گریه زین بشه. البته که درک میکرد!

"من باید برم. به اندازه کافی تو دردسر افتادیم."

زین نگاهی مردد به لورن انداخت و به حرکت سرش بهش گفت که میتونه بره. لورن پالتوی خردلی رنگش رو پوشید و به سمت در قدم برداشت.

"لورن؟"

لورن به سمت زین برگشت و بهش نگاه کرد.

"ممنونم..."

لورن لبخند شیرینی زد و سرش رو به نشانه تشکر تکون داد. خوشحال بود که رابطه شون مثل قبل شده. تقریباً...

زین به سمت کاناپه رفت و کنار لیام نشست. سرش رو روی شونه لیام گذاشت و چشمهاش رو بست.

لیام موهای نرم و مشکی زین رو نوازش کرد و لبخندی زد. چهره اون پسر ، بیشک زیبا ترین تصویری بود که در تمام عمرش دیده بود!

"خوبی؟"

زین سری به نشانه تایید تکون داد و کمی جا به جا شد.

"آره...فقط..."

صاف نشست و به لیام خیره شد.

"میترسم."

لیام چند ثانیه به چشمهای نگران زین خیره موند و بعد ، لبخند دلنشینی زد. لبهاش رو آروم ، روی لبهای زین گذاشت و دستهاش رو لای موهاش برد.

Flames [L.S]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن