chepter 15

491 108 31
                                    

یک هفته از روزی که راجر وارد خانواده شد میگذشت. هر روز بیشتر از روز قبل به اونجا عادت میکرد و بیشتر از احساسات و علایق پسرا سر درمیاورد.

تفرقه ها بیشتر شده بودن. جو سنگین و سردی به خونه حاکم بود. اون بیشتر از همیشه احساس پیروزی میکرد. پیروزی نزدیک بود!

بحث های شیرین لویی و هری، به مکالماتی کوتاه تبدیل شده بود و اون چشمهایی که لحظه ای از هم جدا نمیشدن ، دیگه به همدیگه خیره نگاه نمیکردن.

"زین؟"

از افکار به ظاهر شیرینش بیرون اومد و به لیام خیره شد.

"هوم؟"

"نمیخوای یه حرکتی بزنی؟ من هرکاری کردم تا رابطه شون رو مثل قبل کنم ولی نتونستم!"

و به لویی و هری اشاره کرد که روز به روز به شدت دعوا هاشون اضافه میشد...و چه کسی میتونست حس لذتی که اون لحظه به تمام بدن راجر تزریق شد رو انکار کنه؟

"نمیدونم...بهتره اجازه بدیم خودشون اوکی بشن."

لیام چشمهاش رو چرخوند و به سمت نایل رفت که درحال صحبت با لویی بود.

اون عوض شده بود. زینش عوض شده بود. زینی که برای خوشحالی لویی هرکاری میکرد، حالا کوچکترین اهمیتی به گریه های هر شب لویی نمیداد.

نگاهش رو به نایل داد و به حرفاش گوش کرد.

"فکر میکنی تا کجا میخواید اینطور پیش برید؟ نهایتاً یک هفته دیگه. پس چرا از همین الان درستش نکنید؟"

"بیخودی بهش مشاوره نده نایل. اون به اندازه کافی مشغله ذهنی داره که به رابطمون توجهی نکنه."

لویی اخمی کرد و به هری خیره شد. از جاش بلند شد و انگشت اشاره اش رو تهدید وار به سمت هری گرفت.

"حتی اگه یک کلمه دیگه راجع به اون پسره و قضاوتات درمورد احساسم بشنوم هری ، باور کن کل این خونه رو به آتیش میکشم و اجازه میدم جفتمون همینجا بسوزیم! قسم میخورم این کار رو میکنم هری!"

لیام با نگرانی به لویی خیره شد که به ظاهر جدی میومد و همین جمله کافی بود تا چشمهای راجر برق بزنن.

"چی داری میگی لویی؟! به خودت بیا! هری با تو هم هستم!"

چشم غره ای به هری رفت و دستی لای موهاش کشید‌‌. با پیچیدن صدای زنگ تلفن راجر ، اون مجبور شد تا از بحث سرگرم کننده اون چند نفر فاصله بگیره.

"الو؟"

"چطوری پسر؟"

"عالی تر از همیشه. مهمونمون چطوره؟"

"زین؟ اوه اون هم سلام میرسونه. به خوبی ازش پذیرایی میشه."

خنده بلندی کرد و باعث شد تا راجر هم نیشخندی بزنه‌.

Flames [L.S]Where stories live. Discover now