chapter 25

476 105 127
                                    

اینجا دنیای ماست...

جایی که برای زندگی توش پول پرداخت میکنیم!

اینجا زمینه...

جایی که بهش تبعید شدیم!

کی از تبعید شدن خوشش میاد؟...طرد شدن...پس زده شدن...خجالت کشیدن...

خجالت کشیدن از دوست داشته نشدن!

اینجا خونه ماست...

خونه ای که نفس کشیدن درش برامون مشکله.

خونه ای که دوست داریم هرچه زودتر از شرش خلاص بشیم.

خونه ای که خونه نیست!

"لویی؟"

با شنیدن صدای لوکاس ، دفتر روی میزش رو به سرعت بست و تو کشو پنهانش کرد. خودکارش رو توی جیب شلوار جین آبی روشنش گذاشت و از روی صندلی چوبی بلند شد.

"عوضی...عوضی...باز چی از جونم میخوای؟"

تپش سریع قلبش رو از پشت گوشهاش حس میکرد و نفس های منقطع و سنگینش ، خبر از ترسش میدادن.

"لوووویییی؟؟؟"

سرخوش به نظر میرسید! لویی نفسش رو حبس کرد و سعی کرد تا لرزش دستها و پریدن پلک راستش رو کنترل کنه. ولی فقط بدترشون کرد!

در اتاق به آرومی باز شد و سر لوکاس ، وارد اتاق شد.

"لعنتی!"

لوکاس ، سرش رو اطراف اتاق چرخوند و وقتی نگاهش به اون دو تا تیله آبی افتاد ، لبخند گنده ای زد و وارد اتاق شد.

"اوه لویی!"

به سمت لویی قدم برداشت و رو به روش ایستاد. دستهاش رو چند بار و آروم ، روی شونه های لویی زد.

"حالت چطوره؟"

"عالیم...حالا که دیدمت دلم میخواد تو صورتت بالا بیارم!"

"اسلید کارت شناسایی جدیدت رو بهت داد؟"

لویی اخمی کرد ولی بلافاصله ، چهره اش رو به حالت قبلی برگردوند. اصلاً تو مود کتک خوردن نبود!

"ویلیام تالیوِر...خیلی قشنگه نه؟ تازه خیلیم بهت میاد!"

"بشین و ببین همین ویلیام تالیور چطوری زنده به گورت میکنه!"

"ببین لو...من یه چیزی برات دارم. گاددد با این خیلی هات میشی!"

با ذوق آشکاری ، تقریباً جیغ کشید و کوله پشتی مشکی رنگش رو روی تخت انداخت.

زیپش رو باز کرد و شروع کرد به بیرون ریختن وسایل از توی کوله اش.

"گفتم شاید بهتر باشه یه تغییراتی تو ظاهرت هم ایجاد کنیم میدونی؟"

Flames [L.S]Where stories live. Discover now