chapter 12

621 126 58
                                    

تق...تق...تق...

پشت میز کارش نشسته بود و به حرکت آروم آونگ های نقره ای رنگ روی میز خیره شده بود.

تق...تق...تق...

با کلافگی از روی صندلیش بلند شد و به سمت پنجره قدم برداشت. میتونست از اونجا تیمز رو ببینه.

"آقای گریمشاو؟"

برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. اخم کوچیکی بین ابروهاش جا گرفت و نگاه خشمگینش رو به اون پسر نحیف بیچاره که جلوی در ایستاده بود دوخت.

"چند بار باید بهت بگم قبل از این که مثل شبح جلوی چشمام ظاهر بشی در بزن ایوان؟"

پسر بلوند، سرش رو پایین انداخت و پای راستش رو کمی تکون داد. به سمت در اشاره کرد و دوباره به نیکولاس نگاه کرد.

"ببخشید قربان. فکر میکردم تو اتاق تون نباشید برای همین در نزدم. آقای...آقای پارکر اومدن."

چشماش با شنیدن جمله ایوان برق زدن. نیشخند محوی روی لب هاش شکل گرفت و سرش رو کاملا بالا گرفت.

"پس چرا منتظری پسر؟ بهشون بگو بیان داخل."

ایوان سرش رو به نشونه تایید تکون داد و بیرون رفت. نیکلاس به سمت میزش رفت و روی صندلیش نشست.

"نوچه مالیک...باید همون موقع که دیدمت کارت رو تموم میکردم."

زمزمه کرد و دوباره به حرکت آونگ ها خیره شد.

تق...تق...تق...

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

[پنج ساعت قبل]

"کامان جک شمع ها رو فوت کن دیگه! چقدر آرزو داری مگه؟"

"اههههه راست میگه. زودباش دیگه از صبحه هیچ کوفتی نخوردیم حداقل یه کیک که باید بخوریم؟"

جکسون خندید و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

"باشه بابا اه...تقصیر خودتونه. کلاب که جای جشن تولد نیست! تو این سر و صدا نمیتونم تمرکز کنم."

"وات د فوک جک؟! زود باش شمع ها رو فوت کن تا کیک رو نزدم تو صورتت!"

جک خندید و شمع ها رو فوت کرد و صدای دست زدن پسرا تو صدای بلند موزیکی که پخش میشد گم شد.

هنوز همونجا ایستاده بود و به شش تا پسری که با خوشحالی میخندیدن خیره شده بود. گوشیش رو روی گوشش گذاشت و به جک خیره شد.

"قربان؟"

صدایی از پشت خط جوابش رو داد.

Flames [L.S]Where stories live. Discover now