اتاقش رو زیر و رو میکرد. زیر تخت ، توی کشو ها ، توی کمد و حتی زیر پتو ها!
"بخشکی!"
نالید و خودش رو روی تخت انداخت. دستهاش رو از هم باز کرد و پوفی کشید.
"میگن شانس فقط یه بار در خونه آدم رو میزنه. اون یه بارم هدفون تو گوشمونه نمیشنویم!"
اسلید ، خنده کوتاهی کرد و چشمهاش رو چرخوند. با خودش فکر میکرد...
اون پسر جذاب و خنگ و غرغرو چطور میتونه بد باشه؟ چطور میتونه یه ذهن مریض داشته باشه؟!
از روی صندلی چوبی گوشه اتاق بلند شد و به سمت تخت قدم برداشت. روی تخت نشست و سقلمه ای به لوکاس زد.
"هی!"
لوکاس نفس عمیقی کشید و یکی از چشمهاش رو باز کرد.
"هوم؟"
اسلید اخمی کرد و لگد نه چندان محکمی به پاهای لوکاس زد. لوکاس صورتش رو جمع کرد. روی تخت نیم خیز شد و شروع کرد به ماساژ دادن ساق پای راستش.
"چه مرگته وحشی؟!"
اسلید دستهاش رو به هم گره زد و یک تای ابروهاش رو بالا انداخت.
"تو دیوونه ای!"
لوکاس روی تخت نشست و ابروهاش رو بالا انداخت.
"دلیل موجهت چیه اس؟"
"چون داری دنبال تیشرتی میگردی که همین الان پوشیدیش!"
به تیشرت قرمز رنگ لوکاس اشاره کرد و نیشخندی زد.
"وات د هل؟؟؟"
درحالی گفت که به تیشرتش نگاه میکرد و متعجب ، پلک میزد.
"وات د بلادی هل؟!؟!"
اسلید خندید و از روی تخت بلند شد.
ا"تو هیچوقت عوض نمیشی! فقط ادعای باهوشی و زرنگی میکنی ولی گاد فقط این رو ببین! تو حتی آلزایمر هم داری پسر!"
با تعجبی ساختگی ، به لوکاس اشاره کرد و بعد ، دستهاش رو به هم زد و قهقهه زد.
"بلا بلا بلا..."
چشمهاش رو چرخوند و از روی تخت بلند شد. به سمت آینه قدم برداشت و شروع کرد به حالت دادن موهاش. ادکلن مورد علاقه اش رو به گردنش زد و متوجه نگاه پر از نفرت اسلید نشد...
"لوک...یادت نره چی بهت گفتم. باشه؟"
لوکاس از توی آینه به اسلید نگاه کرد و بعد از چند لحظه ، نفس عمیقی کشید و شونه رو از روی میز برداشت.
"قبلاً در موردش حرف زده بودیم!"
شونه رو روی موهاش حرکت داد و موهاش رو به سمت بالا هدایت کرد.
"آره ولی...لوک من فکر نمیکنم چندان به قراری که گذاشتیم پایبند باشی!"
لوکاس آهی کشید و چشمهاش رو چرخوند. شونه رو روی میز گذاشت و به سمت اسلید برگشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/226339934-288-k992120.jpg)
YOU ARE READING
Flames [L.S]
Random"یادته چی بهت گفتم؟ شعله ها...یا گرم میکنن ، یا همه چیز رو برای همیشه ، تبدیل به خاکستر! حالا...بهم بگو! چرا جفتمون رو سوزوندی؟"...