chapter 27

426 93 100
                                    

اتاقش رو زیر و رو میکرد. زیر تخت ، توی کشو ها ، توی کمد و حتی زیر پتو ها!

"بخشکی!"

نالید و خودش رو روی تخت انداخت. دستهاش رو از هم باز کرد و پوفی کشید.

"میگن شانس فقط یه بار در خونه آدم رو میزنه. اون یه بارم هدفون تو گوشمونه نمیشنویم!"

اسلید ، خنده کوتاهی کرد و چشمهاش رو چرخوند. با خودش فکر میکرد...

اون پسر جذاب و خنگ و غرغرو چطور میتونه بد باشه؟ چطور میتونه یه ذهن مریض داشته باشه؟!

از روی صندلی چوبی گوشه اتاق بلند شد و به سمت تخت قدم برداشت. روی تخت نشست و سقلمه ای به لوکاس زد.

"هی!"

لوکاس نفس عمیقی کشید و یکی از چشمهاش رو باز کرد.

"هوم؟"

اسلید اخمی کرد و لگد نه چندان محکمی به پاهای لوکاس زد. لوکاس صورتش رو جمع کرد. روی تخت نیم خیز شد و شروع کرد به ماساژ دادن ساق پای راستش.

"چه مرگته وحشی؟!"

اسلید دستهاش رو به هم گره زد و یک تای ابروهاش رو بالا انداخت.

"تو دیوونه ای!"

لوکاس روی تخت نشست و ابروهاش رو بالا انداخت.

"دلیل موجهت چیه اس؟"

"چون داری دنبال تیشرتی میگردی که همین الان پوشیدیش!"

به تیشرت قرمز رنگ لوکاس اشاره کرد و نیشخندی زد.

"وات د هل؟؟؟"

درحالی گفت که به تیشرتش نگاه میکرد و متعجب ، پلک میزد.

"وات د بلادی هل؟!؟!"

اسلید خندید و از روی تخت بلند شد.

ا"تو هیچوقت عوض نمیشی! فقط ادعای باهوشی و زرنگی میکنی ولی گاد فقط این رو ببین! تو حتی آلزایمر هم داری پسر!"

با تعجبی ساختگی ، به لوکاس اشاره کرد و بعد ، دستهاش رو به هم زد و قهقهه زد.

"بلا بلا بلا..."

چشمهاش رو چرخوند و از روی تخت بلند شد. به سمت آینه قدم برداشت و شروع کرد به حالت دادن موهاش. ادکلن مورد علاقه اش رو به گردنش زد و متوجه نگاه پر از نفرت اسلید نشد...

"لوک...یادت نره چی بهت گفتم. باشه؟"

لوکاس از توی آینه به اسلید نگاه کرد و بعد از چند لحظه ، نفس عمیقی کشید و شونه رو از روی میز برداشت.

"قبلاً در موردش حرف زده بودیم!"

شونه رو روی موهاش حرکت داد و موهاش رو به سمت بالا هدایت کرد.

"آره ولی...لوک من فکر نمیکنم چندان به قراری که گذاشتیم پایبند باشی!"

لوکاس آهی کشید و چشمهاش رو چرخوند. شونه رو روی میز گذاشت و به سمت اسلید برگشت.

Flames [L.S]Where stories live. Discover now