chapter 18

489 107 119
                                    

"سریع باش!"

سرش رو به نشانه تایید تکون داد و پشت سر راجر به راه افتاد. عقربه های ساعت مچی مشکی رنگش ، بین سه و چهار تلو تلو میخوردن.

خنکای صبح ، پوست زخمی و دردناکش رو نوازش میکرد و ستاره ها بهش چشمک میزدن.

"زین؟"

قدم هاش رو متوقف کرد و به راجر خیره شد که به سمتش برگشته بود و مردد ، بهش نگاه میکرد.

"گوش کن ببین چی میگم."

دستهاش رو دو طرف صورت درب و داغون زین گذاشت و به چشمهای طلایی رنگش خیره شد.

"ازت میخوام اگه اتفاقی برای من افتاد، با نهایت سرعت بدوی و دور شی. حتی پشت سرت رو هم نگاه نکن. فقط بدو باشه؟"

زین ابروهاش رو درهم کشید و با نگرانی به راجر خیره شد.

"ولی تو که گفته بودی..."

راجر چشمهاش رو بست و سرش رو به نشانه تایید تکون داد.

"خودم میدونم چی گفتم ولی ممکنه اتفاق بیفته. اگه برای من اتفاقی افتاد فقط بدو و اگه تو رو هم گرفتن ، بکش شون!"

دستش رو پشت شلوارش برد و یه گلاک نوزده(glock 19)رو کف دست زین گذاشت. انگشت های ظریف و بلند زین رو بست و بهش نگاه کرد.

"اتفاقی نمیفته. من تازه پیدات کردم. قرار نیست دوباره از دستت بدم."

راجر لبخندی زد.

"میدونم زین...میدونم...تو شجاعی و از پسش برمیای."

"ولی من شجاع نیستم."

راجر سری به نشانه مخالفت تکون داد‌.

"شجاعت به معنای نداشتن ترس نیست. شجاعت یعنی بدونی چطور به ترست چیره بشی و تو خوب از پسش بر اومدی زین!"

چند دقیقه به همدیگه خیره شدن و بعد ، به راه شون ادامه دادن. پشت دیوار پنهان شدن و اطراف رو بررسی کردن.

"مثل اینکه خوابن."

زمزمه کرد و نفس عمیقی کشید. چند لحظه مکث کرد و بعد ، به راهش ادامه داد.

"ممکنه ما رو ببینن و اونوقت ما..."

حرفش با شنیدن صدای پارس سگ های شکاری و روشن شدن چراغ یکی از اتاقک ها ، توی گلوش خفه شد.

راجر دستهاش رو جلوی سگ ها گرفت و با خواهش گفت :

"نه نه نه...جیمی...جیمی ساکت باش!"

"اونجا چه خبره؟"

با ترس به سمت صدا برگشتن. همون مردی بود که هر از گاهی به زین سر میزد.

"فاک!"

راجر با نگرانی به زین خیره شد.

"یادت نره چی بهت گفتم زین!"

Flames [L.S]Место, где живут истории. Откройте их для себя