chapter 9

761 144 61
                                    


"اومدن!"

با شنیدن صدای زنگ در، سریع از روی مبل کنار شومینه بلند شد و به سمت اف اف قدم برداشت. با دیدن تصویر لویی و هری در رو باز کرد و منتظرشون ایستاد.

بهشون نگاه کرد که آشکارا میلرزیدن و خودشون رو بغل کرده بودن و با قدم هایی بلند به سمت خونه حرکت میکردن.

"سرده لعنتی...سررردددهههه..."

لبخندی به چهره کیوتش زد. پسری که از آخرین باری که دیده بودش، خیلی تغییر کرده بود.

کنار ایستاد تا بتونن وارد خونه بشن. با ورودشون به داخل خونه در رو بست و به سمت شون رفت تا پالتو های خیس شون رو ازشون بگیره.

"ممنونم. عام...جکسون؟"

جک لبخندی زد و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.

"بهتره جک صدام کنی. جکسون یکم یه جوریه."

هری با لبخند سرش رو به نشونه تایید تکون داد و به لویی نگاه کرد که با کلافگی چشماش رو میچرخوند.

کنار شومینه روی زمین ولو شدن و پسرا هم به تقلید ازشون دایره وار روی زمین نشستن.

جک یه پتوی آبی روی شونه های لویی و یه پتوی سبز هم روی شونه های هری انداخت تا کمی گرم تر بشن و بعد ، خودش رو کنار زین روی زمین ولو کرد.

زین با آرنجش سقلمه ای به جک زد و درحالی که به لویی و هری اشاره میکرد گفت :

"قضیه چیه؟ هوم؟"

جک به هری و لویی نگاه کرد که لبخند ریزی روی لب شون بود که انگار قرار نبود از بین بره.

لیام کمی خودش رو جلوتر کشید و زمزمه کرد :

"مشکوک میزنن. مگه نه نایل؟"

نایل دست از غارت کردن کلوچه ها کشید و درحالی که شونه هاش رو بالا مینداخت گفت :

"اونا رو نمیدونم. ولی در مورد من و این کلوچه...باید بگم که ما عاشق همیم."

و یه گاز گنده به کلوچه گردویی توی دستش زد. جک خندید و گفت:

"بله کاملا مشخصه...چقدر هم شاعرانه فرستادیش تو معده عزیزت."

و همه خندیدن و باعث شدن تا توجه لویی و هری هم بهشون جلب بشه.

جک کمی روی زمین جا به جا شد. خودش رو کمی جلوتر کشید و شروع کرد :

Flames [L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin