chapter 24

459 103 101
                                    

نیکلاس👆
پسر جذاب و کایندم🤩😭

گایز یه اشتباهی که خیلیاتون کردید این بود که از من پرسیدید لویی که نمیتونه حرف بزنه پس چطور داد میزنه؟

گایز کسی که تکلمش رو از دست میده ، یعنی زبونش قدرتش رو از دست میده نه صداش!

تار های صوتیش آسیبی نمیبینن پس لویی میتونه ناله کنه یا فریاد بزنه.

امیدوارم ابهامات برطرف شده باشه💚💙

_________________________________

روی تخت نشسته بود و ناخن هاش رو با حرص میجوید. لرزش عصبی شدیدی ، تمام بدنش رو در بر گرفته بود و پلک راستش ، هر چند ثانیه یک بار میپرید.

چطور انقدر دور شده بود؟ چطور انقدر بی پناه شده بود؟ چطور انقدر...ضعیف شده بود؟!

چی شد که هری ترکش کرد؟ چی شد که به اینجا رسید؟ در چه مسیری بود؟

دستش رو به سمت گردنش برد تا گردنبند هری رو لمس کنه ولی با حس نبود اون گردنبند ، آهی کشید و پلکهاش رو روی هم فشرد.

حس اینکه تنها وسیله ای که باهاش خاطرات عشقش رو لمس میکرد ، از تنش جدا شده بود ، باعث میشد تا عجیب حس کمبود کنه.

یه چیزی کم بود...‌یه صدای بم و گیرا...یه پوست لطیف و خوش بو و...
دو تا چشم سبز که توشون زندگی داشتند.

دستش رو روی بازوش کشید. درد تیزی تو بازوش پیچید و باعث شد تا چهره اش رو جمع کنه.

نفس عمیقی کشید. بوی زندان رو با تک تک سلول های بدنش حس میکرد. زندانی که ابدی بود...
حتی اگه ازش آزاد میشد!

"اون نمیتونه باهام این کار رو بکنه! نمیتونه بهم صدمه بزنه! نمیتونه..."...

[ فلش بک ]

قدم های بلندش رو به سمت لویی میکشید. لویی هر لحظه بیشتر خودش رو به دیوار فشار میداد و نیشخند لوکاس ، هر لحظه پر رنگ تر میشد.

"تو روی من گستاخی میکنی کوچولو؟!"

لویی سرش رو به چپ و راست تکون داد و بزاق دهانش رو به سختی قورت داد. بیشتر خودش رو به دیوار فشرد.

"بلند شو!"

خیلی آروم و خونسرد گفت و این حالت لوکاس ، لویی رو بیش تر از قبل ترسوند.

سرش رو به چپ و راست تکون داد و لب پایین اش رو گزید تا هق هق اش رو خفه کنه.

"لویی...بلند شو!"

باز هم خونسرد و آروم.
قطرات اشک لویی گونه هاش رو خیس کرده بودند. اون میترسید...از چاقوی توی دست لوکاس میترسید!

Flames [L.S]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt