Part29❤︎

1.5K 287 40
                                    

دیگه نمیتونستم راه برم پشت در نشستم باورم نمیشد اشکام روی گونه هام میریخت احساس میکردم قلبم از وسط نصف شده پاهام توی شکمم جمع کردم و سرم گذاشتم روی زانوهام ژان نمیتونه کس دیگه ای دوس داشته این پسره کیه باید سریع بفهمم کیه از کجا یه دفعه سرو کلش پیدا شد از سر جام بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم گوشیم گوشیم پیدا کردم و به سومین زنگ زدم
ییبو : سریع بیا خونه
اجازه حرف زدن بهش ندادم و قطع کردم من نمیزارم ژان مال هیچ کس دیگه ای بشه من نمیتونم تحمل کنم ژان و با کس دیگه ای ببینم عصبی تو خونه راه میرفتم نهههه نمیشه به سمت میز رفتم همههه وسایلای روی میز پرت کردم رو زمین و شکستن
ییبو : تو حق نداریی مال کس دیگه ای بشی حق نداری
من بدون تو میمیرم همون جا رو زمین نشستم سرم گذاشتم رو زانو هام‌

نمیدونم چقدر وقت گذشته بود که صدای زنگ در اومد انقدر که گریه کرده بودم چشمام تار میدید بلند شدم و در باز کردم
سومین : ییبو داری خودتو نابود میکنی نگاه به قیافت بنداز باز چرااا اینا رو شکستی
ییبو : هیچی نگو خوب گوش کن میخوام امار همسایه رو به رو کاملللللل برام در بیار فقط سریع
سومین : چی میگی تو چیکار به همسایت داری
ییبو : سواللللللل نپرس فقط برام امارش در بیار
سومین : خیلی خوب
سومین رفت بیرون باید یه فکری میکردم نمیتونم اجازه بدم کسی ژان ازم بگیره
سومین بعد از دوساعت اومد

ییبو : خب چی شد
سومین : اسمش ژو ژنگ هست پسر ریئس بیمارستان ژانه البته خودشم تازه تو بیمارستان استخدام شده و تازه از امریکا برگشته تخصصشم با ژان یکی هست و طبق چیزی هم که من شنیدم روز اولی که ژنگ اومده بیمارستان مثل اینکه از قبل ژان میشناخته پسره هم خیلی وقته که پکن نمیده بوده احتمال میدم از خیلی قبل همو میشناختن فقط تونستم تا همین حد بفهمم چرا میخواستی راجبش تحقیق کنم
ییبو : دیشب ژان خونه اون پسره خوابیده
سومین : خب بخوابه منم وقتی کار زیاد داشتم خونه تو میخوابیدم چرااا اینقدر حساس شدی چرا بهش نمیگی دوسش داری چرا داری خودتو نابود میکنی
ییبو : میترسم
سومین : از چی میترسی پدرت که زندانه دیگه کی میخواد به ژان اسیب برسونه دست از این مسخره بازیا بردار راستی ییبو سریعتر خودتو جمع وجور کن برنامه !!! ازت دعوت کرده و حتما راجب رابطتون هم سوال میکنه

ییبو : یه فکری به سرم زد باهاشون هماهنگ کن
سومین : باز میخوای چیکار کنی
ییبو : تو فقط هماهنگ کن
اگه این نقشم بگیره دوباره میتونم رابطمون مثل قبل کنم
سومین با مدیر اون برنامه هماهنگ کرد و قرار شد من فردا برم برنامش

( از زبان ژان )
بالاخره شیفتم تموم شد از بیمارستان بیرون اومدم
داشتم میرفتم طرف ایستگاه که یه ماشین کنارم وایساد
ژنگ : تو نمیخوای واسم کت شلوار بخری
خندیدم
ژان : چرا ایتقدر عجله داری میخرم واست دیگه
ژنگ خندید
ژنگ : بیا بریم شام بخوریم
ژان : حوصلم نمیشه بزار یه روز دیگه
ژنگ : اااا بیا دیگه بریم دیگه حوصلم نمیشه تنهایی غذا بخورم
ژان : تو امروز ۴ تا عمل داشتی واقعا خسته نیستی
ژنگ : نه بیا بریم دیگه خواهش

❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now