Part37❤︎

1.4K 254 34
                                    

صبح با یه سر درد بد از خواب بیدار شدم روی تخت نشستم به ییبو نگاه کردم مثل بچه ها خودشو جمع کرده بود گوشه تخت خیلی اروم از روی تخت بلند شدم رفتم اشپز خونه ظرفای دیشب جمع کردم و صبحونه رو اماده کردم دوباره برگشتم به اتاق کنار تخت نشستم دست ییبو رو توی دستام گرفتم
ژان : ییبو نمیخوای بیدار بشی
ییبو هیچ حرکتی نکرد دوباره صداش زدم بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت
ییبو : اااااا ژان بزار بخوابم
دست منو کشید پرت شدم تو بغلش
ژان : چیکار میکنی منو ول کن
دستاشو دورم تنگ تر کرد
ییبو : نوچ من راحتم پس بگیر بخواب

ژان : دیونه بلند شو باید برم بیمارستان دیرم میشه
ییبو : خواهش میکنم خواهش میکنم فقط چند دقیقه همینجوری بمون بعد خودم میرسونمت بیمارستان
خندیدم برگشتم طرف ییبو همه موهاش ریخته بود روی پیشونیش دستم بلند کردم موهاشو زدم کنار
ییبو : ژان اصلا دلم نمیخواد ولت کنم دلم میخواد تا اخر عمرم همینجوری نگهت دارم
یکی از لپ هاشو گرفتم و کشیدم
ژان : چراااا تو اینقدر بامزه هستی اخه
ییبو : اخخخ ژان لپم ول کن قرمز میشه امروز مصاحبه دارم زشته
ژان : اصلا دلم میخواد اینقدر بکشم که کبود بشه
ییبو با لحن شیطنت امیز بهم نگاه کرده

ییبو : ااااا کبودی دوست داری اره
با گیجی به ییبو نگاه کردم
ژان : یعنی چی کبودی دوس دارم
ییبو : ااا ژان بلند شو بشین زیر گردنت چی شده
دستم به زیر گردنم بردم
ژان : چی شده
ییبو دستم گرفت بلندم کرده با دستش به یه قسمت گردنم اشاره کرد
ییبو : ببین کبود کرده بزار از نزدیک نگاه کنم
ییبو سرش برد نزدیک
ژان : اخه چی........ اخخخخخخخخخخخ ییبو دیونه چرا گاز میگیری ول کن
ییبو گردنم دندون گرفته بود ول نمیکرد
ژان : ایییی وحشی گردنم کبود کرد ول کن
بالاخره گردنم ول کرد
ییبو : تا تو باشی که لپ منو نکشی

از رو تخت بلند شدم رفتم جلوی ایینه جای دندوناش قشنگ روی گردنم کبود کرده بود
ژان : ببین چیکار کردی حالا من اینو چطوری بپوشانم هااا
ییبو اومد نزدیکم خم شد به گردنم نگاه کرد
ییبو : اوفففف ببین چه شاهکاری درست کردم
قبل از اینکه من عکس العملی نشون بدم همون جای که دندون گرفته بود بوس کرد رفت توی دستشویی سریع دنبالش رفتم زدم به در
ژان : تو که از اونجا در میای میدونم با تو چیکار کنم
ییبو : نمیخام بیرون نمیام خیلی ترسناک شدی
دوباره برگشتم تو ایینه نگاه کردم ای خداااا من حالا با این کبودی چیکار کنم

رفتم اشپزخونه منتظر موندم که ییبو بیاد هرچی صبر کردم دیدم نیمد داد زدم
ژان : چرا نمیای زود باش دیگه من دیرم شده
ییبو : نههههه من نمیام تو منو میخوای بکشی
خندیدم به این لوس بازیاش
ژان : بیا قول میدم کاریت نداشته باشم
ییبو بالاخره اومد بیرون هر دو خندیدم ییبو اومد تو اشپز خونه صبحانه خودیم من زود تر بلند شدم رفتم لباسم پوشیدم که برم بیمارستان پقتی برگشتم دیدم ییبو هنوز داره صبحانه میخوره و پشتش به منه
خیلی اروم رفتم پشت سرش گردنشو اروم دندون گرفتم
ییبو : اخخخخ روانی نکنننن من امروز مصاحبه دارم ول کن جاش میمونه

گردنشو ول کردم سریع از اشپز خونه اومدم بیرون من محکم نگرفته بودم ولی جای دندونام قشنگ روی گردنش مونده بود
ییبو : وای ژان ببین چیکار کردی
به سمتش رفتم دستم گذاشتم رو گردنش
ژان : من اصلا محکم نگرفتم
ییبو : پوستم اینقدر مزخرفه که اگه یه فشار کوچیک هم بهش وارد بشه سریع کبود میشه
همون موقع زنگ در خونه رو زدن سریع رفتم در باز کردم
سومین : چطوری ژان خوبی
ژان : سلام بیا داخل
سومین : ژاننن گردنت چی شده
ژان : هیچی بیا داخل دیگه
سومین وارد خونه شد
سومین : ییبو سریع اماده شو که باید بریم
ییبو : باش

سومین : ییبو یه لحظه صبر کن
سومین به طرف ییبو رفت سر ییبو رو کج کرد یه نگاه به گردن من کرد یه نگاه به گردن ییبو انداخت سرم پایین انداختم واییی ابروم رفت
سومین : چراا اینقدر وحشی هستین شما دوتا نمیتونین با ارامش کاراتون انجام بدین من الان با این کبودی تو چه خاکی تو سرم بریزم اخه
ییبو : ااااا بسه این فضولیا به تو نیمده بعدشم با گریم درست میشه
دیگه نمیتونستم اونجا وایسام
ژان : من میرم دیگه خدافظ
ییبو : اااا ژان صبر کن خودم میبرمت
ژان : نه نه نمیخواد خودم میرم دیگه تو هم کار داری
دیگه منتظر جواب ییبو نشدم سریع از خونه اومدم بیرون

وای ابروم رفت چقدر زشت شده جلوی سومین احمقق
از برج خارج شدم به بیمارستان رفتم
داشتم لباسم عوض میکردم که بک ون وارد اتاق شد
بک ون : سلام چطوری
ژان : سلام خوبم
نگاه بک ون به گردنم افتاد با لبخند شیطانی گفت
بک ون : به ییبو نمیخوره اینقدر خشن باشه هاااا دیشب بهتون خوش گذشت
کتاب روی میز برداشتم پرت کردم طرفش که جا خالی داد
بک ون : ااا چته خو خشن نیست اصلا به من چه
بعد شروع کردن به خندیدن
ژان : تا همین جا خفت نکردم برو بیرون
بک ون هر دوتا دستش برد بالا عقب عقب رفت سمت در
رفت بیرون

هنوز درو نبسته بود که سرش دوباره اورد داخل
بک ون : فقط همون ییبو به درد تو وحشی میخوره
دوباره کتاب پرت کردم طرفش که خورد به در بسته
به سمت ایینه اتاق رفتم زیر گردم به شدت کبود کرده بود هیچ جوره نمیتونستم بپوشانمش ااااا ولش کن بابا چیکار کنم دیگه
یه یک ساعت دیگه عمل داشتم پرونده بیمار برداشتم برای اخرین بار پرونده رو خوندم
تقریبا دوساعت عمل طول کشید بعد از عمل به اتاق ژنگ رفتم
ژان : سلامم پسر صبحت بخیر حالت چطوره هنوز نمیخوای افتخار بدی چشماتو باز کنی

یه لحظه احساس کردم انگشت دستش تکان خورد سریع به سمتش رفتم دستش و توی دستم گرفتم وایییی خدای من دستشو داره تکان میده
ژان : ژنگ صدامو میشنوی
سریع به سمت دستگاه رفتم علائم حیاتیش چک کردم خدای من داره سطح هوشیاریش داره میره بالا
ژان : داری به هوش میای
سریع از اتاق خارج شدم به دکتر کیم خبر دادم

<••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوست داشته باشید❤️

<••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••>امیدوارم که دوست داشته باشید❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now