Part16❤︎

1.6K 337 21
                                    

ییبو خیلی اروم میشینه روی صندلی رو به روی پدرش و با ارامش میگه
ییبو : میدونی که برام پول مهم نیست
تائو : میدونی که اگر من نابود بشم تو هم با خودم نابود میکنم
ییبو شروع میکنه به خندیدن
ییبو : راه من هشت سال پیش ازت جدا شده تو هیچ کاری نمیتونی بکنی

تائو : تو لیاقت این همه شهرت نداری تو باید مثل قبلت زندگی کنی که واسه یه تیکه نون از صبح تا شب مثل سگ کار میکردی
ییبو : اگر به قول تو مثل سگ کار نمیکردم الان اینجا نبودم تو اون سالا حتی یه بارم ازت کمک نخواستم پس از منم نخواه بهت کمک کنم
تائو : خفه شو عوضی تو هم مثل مامان حرومزادتی

ییبو به سمت وپدرش حمله میکنه یقش و میگیره
ییبو : عوضیییی حرف دهنت بفهم به کی میگی حرومزاده هاااااا تویی که زن و بچت واسه یه زن دیگه هرروز هرروز عذاب میدادی تویی که تو چهله زمستون مارو از خونه بیرون کردی که اون عوضی راحت باشه اگر اینکارو نمیکردی مامانم الان  زنده بود کثافتتتت میکشمت

ییبو اولین مشت به صورت باباش میزنه و تائو میفته رو زمین
تائو : چه غلطی کردی عوضی
ییبو : دور منو خط بکش ازم دور باش
تائو : دلت میخواد اون پسره بمیره
ییبو دوباره به پدرش حمله میکنه و تائو از رو زمین بلند میکنه
ییبو : اگر یه مو از سر ژان کم بشه کاری میکنم که از زندگی کردنت پشیمون بشی دور و برش پیدات نمیشه

ییبو دیگه نمیتونه اون فضا رو تحمل کنه پدرش ول میکنه از خونه میره بیرون سوار ماشین میشه و به بار همیشگیش میره تا میتونه مشروب میخوره این حجم از فشار نمیتونه تحمل کنه هنوز بعد از این همه سال نمیخواد باور کنه مامانش مرده
چقدر اخر عمرش سختی کشید منم نتونستم کاری کنم براش

( از زبان ژان )

ساعت ۱۲ شب بود هنوز ییبو برنگشته بود ژان بیشتر از ۲۰ دفعه بهش زنگ زده بودم ولی جواب نمیداد
نگرانی دست از سرم بر نمیداشت
با صدای در خونه به سمت در رفتم اماده این بودم که داد و بیداد راه بندازم ولی با دیدن قیافه ییبو به سمتش رفتم

ژان : چرا این شکلی شدی لبت چی شده
ییبو میخواد از کنارش رد بشه ولی نمیتونست درست راه بره ژان میره طرفش زیر بغل ییبو رو میگیره
ژان : چراااا این همه زهرماری خوردی
ژان ییبو رو روی کاناپه میزاره میره طرف اشپزخونه میره واسش اب میاره
ژان : بیا اب بخور

ژان که میبینه ییبو هیچ حرکتی نمیکنه لیوان میبره نزدیک لب ییبو بهش کمک میکنه اب بخوره
ییبو : ژانننننننن
ژان : چیه
ییبو : دلم برای مامانم تنگ شده دلم میخواد دوباره منو بغل کنه بگه نگران نباش همه چی درست میشه ژانننن تو بغلم کن الان جز تو هیچ کسیو ندارم
ژان به سمتش میره وسر ییبو رو میزاره رو سینش
ژان : اروم باش همه چی درست میشه
ژان احساس میکنه شونه های ییبو داره میلرزه سرش بیشتر به سینش فشار میده و اصلا دلش نمیخواست چشمای خیس ییبو رو ببینه

ییبو با صدای دو رگش که به خاطر گریه گرفته بود میگه
ییبو : به مامان من میگه حرومزاده مامان من فرشته بود اگر اون عوضی مارو از خونه بیرون نکرده بود ما مجبور نبودیم تو اون محل زندگی کنیم که بخواد اون بلا سرش بیاد
ییبوخودش از بغل ژان بیرون میکشه
ییبو: من فقط ۱۶ سالم بود باورت میشه مامانم جلو چشمم پر پر شد
ژان : ییبو بسته داری میلرزی
ییبو : اون شب بعد از کلی وقت اولین حقوقم و گرفته بودم گوشت گرفتم که با مامانم جشن بگیریم مامانم داشت گوشتا رو سرخ میکرد که صدای مردای همسایه پایینیمون اومد خیلی محکم در میزدن من میترسیدم  به مامانم گفتم در باز نکن گفت اشکالی نداره

ژان : ییبو بسه بزار بعد تعریف کن داری میلرزی بیا ببرمت تو اتاقت بخواب
ژان بلند میشه ییبو دستش میگیره
ییبو : چهارتا مرد مست وارد خونه شدن به سمت مامانم رفتن به سمتشون حمله کردم ولی زورم بهشون نمیرسید یکیشون با بشقاب روی میز زد تو سرم خورم زمین ولی هرجور بود از سر جام بلند شدم به طرف یکشون حمله کردم منو پرت کرد طرف دیوار دیگه هیچی نفهمیدم

بیدار که شدم کار از کار گذاشته بود مامانم بیجون بدون هیچ لباسی رو زمین افتاده بود
فک ییبو شروع به لرزیدن کردن ژان باورت میشه مامان غرق خون بود هرچی صداش میزدم جواب نمیداد از اززز هر دوتا دستش داشت خون میامد مامانم خودکشی کرده بود میفهمییییی خودشو کشته بود

ژان که هنوز تو شک حرفای ییبو بود متوجه شد که ییبو لرزش بدنش زیاد شده نشست بغلش کرد ییبو گریه هاش شدیدتر شده بود و ژان اروم داشت به خاطره دردای ییبو گریه میکرد
بعداز چند دقیقه ژان متوجه شد که دیگه صدای گریه ییبو نمیاد ییبو رو از خودش دور کرد متوجه شد که خوابش برده
ییبو روبغل کرد به سمت تخت رفت لباس ییبو رو از تنش بیرون اورد یه تیشرت تنش کرد
هنوز نمیتونست جلوی گریه هاشو بگیره نمیتونست این حجم از ناراحتی تحمل کنه پایین تخت ییبو نشست و خیلی اروم بی صدا گریه کرد

<•••••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوست داشته باشید ❤️

<•••••••••••••••••••••••••••••••••••>امیدوارم که دوست داشته باشید ❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now