Part2❤︎

2.4K 453 24
                                    

وای خدا دارم درست میبینم این وانگ ییبو هست وای فکر کنم دارم خواب میبینم الان خواننده مورد علاقم رو به رومه

ژان : واقعا وانگ ییبو هستی وایییییییییییییی باورم نمیشه دارم از نزدیک میبینمت
به قیافه در هم ییبو نگاه میکنم و متوجه میشم که درد داره
ژان : به خدا محکم نزدم به پاهات که بزار یه نگاه کنم
به سمتش میرم کنارش میشینم پای ییبو رو تکان میده که ییبو دادش میره بالا با ترس بهش نگاه میکنم

ژان : نکنه به خاطر پاهات اومدی بیمارستان
بلند میشم سریع میرم زنگ اتاق میزنم که پرستار بیاد بعد از چند دقیقه پرستار وارد اتاق شد
ژان : سریع برو دکتر کیم رو بیار
پرستار از اتاق بیرون رفت به چهرش نگاه کردم که از درد عرق سرد روی صورتش نشسته بود به شدت از دست خودم به خاطر لگدی که زده بودم عصبی بودم
به سمتش میرم دستشو میگرم که بره روی تخت که دستم پس میزنه
ژان : بزار کمکت کنم بری طرف تختت

ییبو : لازم نکرده بهم کمک کنی فقط گورت رو از اتاقم گم کن
ژان : ااا ببخشید خو من نمیدونستم پاهات مشکل داره بزار حالا کمکت کنم بعد میرم
دوباره دستش میگریم که ایندفعه به شدت دستم پس میزنه و خودش بلند میشه

ژان : به درک خودت برو که از پا درد بمیری
اههه ژان چرا خفه نمیشی الان بخاطر ضربه تو داره درد میکشه
ییبو اولین قدم که بر میداره که تعادلش از دست میده و میخواست بخوره زمین که سریع دستش گرفتم اومد باز دستم پس بزنه این دفعه نزاشتم کمکش کردم بره طرف تخت
همون موقع دکتر کیم میاد و سریع میره ییبو و معاینه میکنه
دکتر کیم : اقای وانگ ییبو مگه من به شما نگفتم نباید از جاتون بلند بشین چرا از سر جات بلند شدین

ییبو : دکتر کیم مگه من به شما نگفتم کسی حق نداره وارد اتاق من بشه ایشون الان تو این اتاق چه غلطی میکنه
دکتر کیم : دکتر شیائوشما اینجا چیکار میکنید سریع از اتاق برید بیرون تو دفترم میبینمتون
بدون اینکه حرفی بزنم از اتاق خارج شدم کاش نزده بودم به پاش امیدوارم مشکلی براش پیش نیاد به طرف اتاق دکتر کیم رفتم مطمئنم که کلی سرزنشم میکنه
وارد اتاق دکتر کیم شدم و منتظرشدم دکتر بیاد

بعد از نیم ساعت دکتر کیم عصبی وارد اتاق میشه و داد میزنه
دکتر کیم : معلومه داری چیکار میکنی حرف هیچ کس واست اهمیت نداره دکترررر شیائوحیف که دکتر ماهری هستی وگرنه تا به حال ده دفعه اخراج شده بودی

ژان : معذرت میخوام دکتر
دکتر کیم : فقط از جلو چشمام دور شو
بلند میشم از اتاق میرم بیرون به سمت خونه میرم
تا صبح از فکر ییبو بیرون نیمدم امیدوارم حالش بهتره شده باشه

صبح زود تر از هر موقع به بیمارستان رفتم که برم به ییبو سر بزنم و ببینم حالش چطوره فقط امیدوارم دکتر کیم نفهمه
به بخش vip میرم خداروشکر هر دوتا بادیگارد روی صندلی کنار اتاق خوابشون برده بود به طرف اتاق میرم اروم در باز میکنم با کمتر صدای ممکن وارد اتاق میشم

«••••••••••••••••••••••••••••••••••••»

امیدوارم که دوست داشته باشید 😍

امیدوارم که دوست داشته باشید 😍

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now