Part12❤︎

1.7K 362 20
                                    

الان دقیقا دو هفته هست که با ژان زندگی میکنه و متوجه تغییرات خودش شده
اون قبلا یه ادمی بود که به راحتی نمیخندید ولی الان با کوچکترین کارای مسخره ژان میخنده و به خودش تلقین میکنه که این تغییرات فقط به خاطر اینکه که با ژان احساس راحتی میکنه و به خودش اجازه نمیده که به هیچ چیز دیگه فکر کنه

امروز بعد از کلی وقت بالاخره میتونم تمرین رقص کنم باید هرچه سریعتر خودم اماده که که ۵ روز دیگه توی جزیره Wuzhizhou کنسرت دارم
صبح زود از خواب بیدار شد و یه دوش سریع گرفتم لباس پوشیدم از خونه خارج شد م سوار ماشین شدم و توی راه با مدیر برنامم تماس گرفتم که از امروز کارم شروع میکنم
پارک سومین( مدیر برنامه ییبو ) : به به چه عجب جناب وانگ ما رو ادم حساب کردن و به ما زنگ زدن ! چراااا این گوشی بی صاحبت جواب نمیدی ۱۰ روزه دارم بهت زنگ میزنم

ییبو به حرفای سومین توجه نکرد و گفت
ییبو : دارم میرم استدیو اونجا میبینمت
گوشی قطع کرد و به طرف استدیو رفت
جلوی استدیو ماشین پارک کرد و به داخل رفت با اومدنش به داخل سومین به سرعت به سمتش اومد و گفت
سومین : سریع توضیح بده
ییبو : چه سریع رسیدی من که خیلی وقت نیس بهت زنگ زدم
سومین : من همینجا بودم میگی حالاا

ییبو : چی بگم
سومین : ای خداااا بگو این پسره کیه
ییبو با ذوق برگشت طرف سومین و گفت
ییبو: اسمش ژانه اینقدر بامزه هس
سومین از رفتار ییبو تعجب کرد و گفت
ییبو : الان تو از معرفی کسی ذوق کردی
چهره ییبو یکباره عوض میشه و لبخند از رو لبش پاک میشه
ییبو : چرت و پرت نگوو سوال هم نپرس فهمیدی ، راستی به بچه ها بگو بیان تا سریع تمرین کنیم

سومین از تغییر رفتار ناگهانی ییبو تعجب کرد رفت سمت اتاق دنسرا تا بهشون خبر بده که امروز با ییبو تمرین میکنن
حدود یک ساعت بود که داشت تمرین میکرد هر از گاهی توی پاش احساس درد میکرد ولی خیلی بهش توجه نمیکرد
صدای زنگ گوشی تمرکزش ریخت هم بلند داد زد
ییبو : مگه من نگفته بودم گوشیاتون بزارین رو سایلنت

سومین به سمت ییبو رفت
سومین : گوشی خودت داره زنگ میخوره
ییبو : خیلی خوب بزارش رو سایلنت
سومین : باش
ییبو : صبر کن بگو کی داره زنگ میزنه
سومین به گوشی نگاه میکنه
سومین : ژان
ییبو سریع به سمت سومین میره و گوشی ازش میگیره و به بچه ها میگه
ییبو : چند دقیقه استراحت کنین من بر میگردم
سریع گوشی ‌و جواب میده

ییبو: سلام
ژان تند تند شروع میکنه به حرف زدن
ژان : سلام خوبی چطوری ؟ کجایی؟ چیکار میکنی؟ چرا به من نگفتی رفتی بیرون
ییبو : اوهههه چه خبرته یکی یکی سوال بپرس اومدم استدیو
ژان : میخوای اهنگ جدید بخونی باید اول واسه منم بخونی
ییبو : نه اومدم واسه تمرین رقص ۵ روز دیگه کنسرت دارم
ژان داد میزنه

ژان : دیونه شدی پاهات که هنوز خوب نشده که
ییبو : بهترم باید حتما تمرین کنم واسه کنسرت
ژان : خیلی خوب زیاد به خودت فشار نیار! کی میای خونه
ییبو : نمیدونم اخر شب میام دیگه چطور
ژان : من چیکار کنم تا اون موقعه  اهاننن میرم یه سر به بیمارستانا میزنم شاید بتونم استخدام بشم

ییبو : لازم نیس من خودم برات یه بیمارستان اوکی میکنم میخوای بیای اینجا
ژان : واقعا یه بیمارستان پیدا میکنی یعنی من دیگه بهش فکر نکنم
ییبو : نه امروز میسپارم به یکی از بچه ها تا واست پیدا کنه
ژان : وایییییییی ییبو میدونی عاشقتم
ییبو از این حرف ژان یه حس شیرینی بهش دست داد دلش نمیخواست هیچ وقت این حس از بیبن بره یییو دلش باز شیطنت میخواست و گفت
ییبو : ژان چرا بهم زودتر نگفتی که عاشقمی چرااا این عشق و تو دلت نگه میداری باید بهم میگفتی

ژان : هی...یی منطورم این نبود
ییبو : عزیزم حرفت دلت و گفتی دیگه فکر نمیکردم اینقدر دوسم داشته باشی
ییبو که از پشت تلفن هم میتونست لپای قرمز شده ژان تصور کنه شروع به خندیدن کرد
ژان : زهرمار تو چرا اینقدر کرم داری احمق من قطع میکنم
ییبو : خیلی خوب بابا ادرس میفرستم پاشو بیا اینجا
ژان : باش بفرست

<••••••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوس داشته باشید❤️

<••••••••••••••••••••••••••••••••••••>امیدوارم که دوس داشته باشید❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now