Part31❤︎

1.5K 278 64
                                    

روی یکی از صندلی ها نشستین
ژنگ : حالت خوبه
ژان : نمیدونم الان خوبم یا نه نمیدونم کار درست انجام دادم یا نه اصلا هیچی نمیدونم
چنگ زدم تو موهام بردمشون عقب
ژنگ : میخوای تعریف کنی اصلا چی شده اصلا چطور با ییبو اشنا شدین چرا رابطتون به هم زدن
ژان : داستانش خیلی طولانی هست
ژنگ : منم وقت زیاد دارم
نیاز داشتم حتما با یکی حرف بزنم تمام اتفاقات این مدت رو کامل براش گفتم
ژنگ : میخوای چیکار کنی الان
ژان : بهش گفتم کمکت نمیکنم نمیدونم واقعا هیچی نمیدونم از یه طرف دلم میخواد فراموشش کنم از یه طرف هم دلم میخواد همش ببینمش نمیدونم دارم چیکار دارم میکنم

سرم گذاشتم روی میز
ژان : ژنگ
ژنگ : بله
ژان : به نظرت خیلی تند رفتم الان از دستم ناراحته
ژنگ : یه نگاه به حال و روز خودت بنداز باز به فکر اونی
اولین قطره اشک ریخت روی گونه هام
ژان : من خیلی دوسش دارم چطور میتونم کمکش نکنم وقتی بهم احتیاج داره
لیوان مشروب از روی میز برداشتم کامل خوردمش
ژنگ : بسه داری زیاد روی میکنی پاشو ببرمت خونه
ژنگ بلند شد دستش گرفتم نزاشتم بره

ژان : نه خواهش میکنم اصلا دلم نمیخواد برم خونه
ژنگ : باشه بیا بریم قدم بزنیم
هر دو از بار بیرون اومدیم به سمت برج رفتیم درست نمیتونستم راه برم ژنگ دستم گرفت
ژنگ : بهت میگم زیاد روی نکن
ژان : من مست نیستم
به برج رسیدیم اااااا اون ییبو بود داد زدم
ژان : ییبو
ییبو با تعجب به سمتم برگشت با دیدن من به سمتم اومد

ییبو : مستی
ژان : ننننننه مست نیستم اتفاقااا حالم خیلی خوبه
یه قدم رفتم سمت ییبو که تعادلم از دست دارم میخواستم بخرم زمین که ژنگ دست راستم و ییبو دست چپم گرفت
دستم از دست هر دو تاشون بیرون کشیدم
ژان : اااا ولم کنین من مست نیستم
به سمت ییبو رفتم دستم مشت کردم زدم به سینه هاش
ژان : چرا منو اذیت میکنی هااا چرا با من بد شدی ما که مشکلی باهم نداشتیم چراااا الان میخوای برگردم پیشت هاااا من عروسک دست تو نیستم منم دل دارم منم ناراحت میشمم اصلااا تو میدونستی من عا

ژنگ سریع اومد سمتم دستش گذاشت روی دهنم نزاشت بهش بگم که عاشقشم
ژنگ : ژان بسته بیا ببرمت خونه‌
تا امدم حرکت کنم ییبو دستم گرفت
ییبو : ولش کن خودم میبرمش
ژنگ دست ییبو رو از دستم جدا کرد
ژنگ : یه شب دیگه برسونش امشب من میبرمش
ییبو دوباره اومد جلو
ییبو : میگم امشب من میبرمش
ژان : اههههههههه بسه بابااااا خودم میرم 

دستمو برای تاکسی بلند کردم سوار تاکسی شدم
ژان : دو ساعته هی میگه من ببرمش هی اون میگه من میبرمش خودم میرم اقا حرکت کن ماشین حرکت کردن
از اون دوتا دور شدم

( از زبان ژنگ )
ژان سوار تاکسی شد رفت اومدم از کنار ییبو رد بشم که بازوم گرفت برگشتم بهش نگاه کردم
ژنگ : دستم ول کن‌
ییبو : ژان از کجا میشناسی
دستم از دست ییبو بیرون کشیدم رو به روش وایسادم
ژنگ : دلیلی نمیبینم واست توضیح بدم
ییبو : پاتو از زندگی ژان بکش بیرون
خندیدم
ژنگ : اون وقت چرا جناب عاشق
ییبو تعجب کرد

❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now