Part45 ❤︎(end)

2.1K 310 117
                                    

(از زبان ژان )
حدود یک هفته هست که ژنگ با یانجون در رابطه هست و هر دو باهم دیگه خیلی خوبن ژنگ کمتر میاد پیشمون بیشتر وقتش با یانجون میگذرونه امروز ژنگ و یانجون مرخصی بودن بعد از تموم شدن شیفت کاریم از بیمارستان خارج شدم که برم خونه که یه ماشین جلوی پام ایستاد ژنگ بود
ژنگ : افتخار همراهی میدین دکتر
سوار ماشین شدم
ژان : چطوری ؟ اینجا چیکار میکنی مگه با یانجون نبودی
ژنگ : خوبم تو چطوری ؟ اره با یانجون بودم ولی خسته شد رفت خونه
ژان : واقعا چه عجب شما دوتا از هم جدا شدین
ژنگ : چیه عزیزم حسودی میکنی

ژان : نه خیرم خودم یکیو دارم که برام عزیزترینه
ژنگ : اه اه اه بسه بسه اخه من نمیدونم این ییبو چیه که اینقدر دوسش داری
ژان : خفه شو
نگاه به مسیر کردم دیدم خونه نمیره
ژان : مگه نمیری خونه
ژنگ : اره ولی اول باید برم خونه یکی از دوستام یه چیزی بهش بدم
ژان : کدوم دوستت تو مگه به غیر منو ییبو دوست دیگه ای هم داری
ژنگ : بله که دارم اهههه صبر کن حالا میبینیش
بعد از چند دقیقه جلوی یه خونه وایسادیم
ژنگ : بیا پایین
ژان : من دیگه چرا بیام خودت برو بیا

ژنگ : اههه پاشو دیگه
از ماشین پیاده شدم ژنگ داشت باگوشیش کار میکرد بعد از چند دقیقه گوشی گذاشت تو جیبش رفت سمت در کلید از تو جیبش در اورد رفت داخل
ژان : تو کلید خونه دوستت از کجا داری
ژنگ : ژان چرا اینقدر سوال میکنی بیا داخل دیگه
رفتم داخل با وارد شدنم به داخل خونه جاده ای دیدم که یا لامپ های قشنگ مسیر روشن کرده بودن دور تا دور جاده پر بود از بوته های گل اخر جاده به یه عمارت خیلی قشنگ ختم میشد که نمای عمارت کاملا سنگ مرمر سفید بود ولی لامپ توی خونه کاملا خاموش بود
ژان : ژنگ مطمئنی کسی خونه هست اینجا که همه لامپا خاموشه
ژنگ : اره هست بیا

پشت سر ژنگ حرکت کردم محو زیبای خونه بودم الان خیلی باغ مشخص نبود چقدر میتونه این باغ توی روز قشنگ باشه
ژان : ژنگ چقدر این عمارت قشنگه
ژنگ جواب نداد برگشتم دیدم ژنگ نیست هرچی صداش کردم جواب نداد ژنگ داشت میرفت پشت عمارت پس به را هم ادامه دادم رفتم پشت عمارت که یه مسیری دیدم که با شمع و گل تزیین شده بود و چند بار دیگه ژنگ صدا زدم ولی جواب نداد
مسیر شمع ها رو دنبال کردم که وسط راه بودم که تمام چراغ های باغ روشن شد

به خاطر نور زیاد چشمام بستم بعد از چند دقیقه چشمام باز کردم یه الاچیق که دیواراش کامل از گل پوشیده شده بود داخلش مشخص نبود به طرفش رفتم با دیدن ییبو وسط الاچیق تعجب کردم
ژان : ییبو اینجا چیکار میکنی
ییبو به سمتم امد منو برد وسط الاچیق یه جعبه داد دستم
ییبو : این واسه تو هست
در جعبه رو باز کردم با دیدن عکس من و خودش روی البوم جدیدش هنگ کرده بودم حتی اسم البوم هم اسم من بود
ژان : باورم نمیشه
ییبو : کمترین کاری بود که از دستم برمیامد امیدوارم که دوست داشته باشی

ژان : دوست داشته باشم! عاشقشممممم
جعبه رو روی میز گذاشتم و ییبو رو بغل کردم
ژان : خیلیی دوست دارم خیلی
ییبو از بغلم بیرون اومد استرس و نگرانی توی چشماش میدیدم
ژان : اتفاقی افتاده
ییبو سرش انداخت پایین همین که خواستم برم سمتش روی یکی از زانوهاش نشست
ژان : این چه
ییبو : هیسسس بزار حرفمو بزنم
ساکت شدم و چیزی نگفتم دیگه
ییبو : هیچ وقت فکر نمیکردم که تو زندگیم اینقدر عاشق بشم ژان تو الان تمام زندگی منی و من بدون تو هیچم می..میخواستم بگم که
دستش مرد تو جیب کتش و یه جعبه بیرون اورد
ییبو : با من ازدواج میکنی

وای خدای من دارم خواب میبینم باورم نمیشه ییبو واقعا ازمن خواستگاری کرد اشک تو چشمام جمع شد رو به روی ییبو نشستم و کشیدمش تو بغلم
ژان : معلومه که باهات ازدواج میکنم
با این حرفم اشکلم سرازیر شدن
ییبو : عاشقتم
ییبو از بغلم بیرون اومد انگشتر دستم کرد سرش اورد جلو که یه نفر سر هر دوتای ما رو هل داد عقب و هر دو از پشت افتادیم رو زمین
ژنگ : خب بسه دیگه بچه اینجا وایساده یهو دلش میخواد
به یانجون که دم در الاچیق وایساده بود اشاره کرد
ییبو بلند شد از رو زمین به طرف ژنگ رفت که ژنگ متوجه شد سریع رفت پشت سر یانجون

ییبو : مگه کرم داری اینجوری از هم جدامون میکنی
ژنگ : دلم میخواست خیلی داشتین چرت و پرت میگفتن
ییبو : خیلی خری
ژنگ : ژان ببین قشنگ فکراتو بکن  به خدا حیفه تو هست با این مشنگ ازدواج کنی بیا حلقه رو پرت کن تو صورتش یکم بخندیم
ژان : ژنگ عزیزم چرا تو خفه نمیشی
ژنگ : اهههه اصلا دیگه ازتون خوشم نمیاد
ژنگ دستش انداخت رور گردن یانجون
ژنگ : یانجون بیا ما هم باهم ازدواج کنیم از اینا جلو بزنیم
یانجون خندید رو کرد طرف منو ییبو

یانجون : خیلی بهتون تبریک میگم
ییبو : یانجون به خدا حیفه تو هست که با این احمق ( به ژنگ اشاره کرد ) در رابطه هستی بیا خودم میبرمت بیا یکی دیگه اشنات میکنم
ژنگ : شما خیلی غلط میکنی
ییبو : دلم میخواد
ژان : اییییییی خداااا اینا دو باره شروع کردن بسه
سومین : بیا ییبو واسه من پیدا کن اگر تو خیلی ادم پیدا کنی
ژنگ : اخخخخ قربون دهنت
سومین و ژنگ شروع کردن به خندیدن
ییبو : اااا داشتیم اقای سومین
ژان به بچه ها نگاه میکردم همه در حال خندیدن بودن هیچ وقت فکر نمیکردم که تو زندگیم اینقدر خوشبخت بشم و همچین ادمای تو زندگیم بیام
خدایا به خاطر وجود این ادما تو زندگیم خیلی ازت ممنونم
پایان

<•••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوست داشته باشید❤️
خیلییییی ممنون بابت اینکه تا اینجا منو همراهی کردن و خیلی خیلی معذرت میخوام که قلم قوی ندارم 😅
مرس از همتون بابت کامنت و وت هاتون کلی انرژی میگرفتم
ماچ به همتون💋
راستی خیلیییی خوشحال میشم نظرتون راجب فیک بگین حتی اگه یه کلمه هم بگین کافیه😂😂💋

<•••••••••••••••••••••••••••••••••>امیدوارم که دوست داشته باشید❤️خیلییییی ممنون بابت اینکه تا اینجا منو همراهی کردن و خیلی خیلی معذرت میخوام که قلم قوی ندارم 😅مرس از همتون بابت کامنت و وت هاتون کلی انرژی میگرفتمماچ به همتون💋 راستی خیلیییی خوشحال...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now