Part24❤︎

1.5K 297 23
                                    

تقریبا ۱۷ ساعت از عمل ژان گذشته و هنوز به هوش نیمده
اگر الان من نبودم هیچ کدوم از این اتفاقا واسه ژان نمیفتاد همه ای اینا تقصیر منه من باعث شدم این بلاها سرش بیاد
ژان اگه با من باشه اسیب میبینه امیدوارم حالش زود خوب بشه‌ و سلامتیش به دست بیاره واسه همیشه از زندگیش میرم بیرون
سومین : ییبو الان چته چرا باز داری گریه میکنی
ییبو : باید از ژان فاصله بگیرم
سومین : چییی میفهمی چی میگی دیونه شدی پس با این حالت میخوای چیکار کنی هر لحظه گریه کنی با یادش خوش باشی

ییبو : ژان الان به خاطر من رو تخت بیمارستانه میفهمی به خاطره من به این حالو روز افتاده پدر من باعث این کار شده
سومین : ییبو داری میگی پدرت تو که اصلا باهاش در ارتباط نیستی ژان خودش درک میکنه پس این دیونه بازیا در نیار

( از زبان ژان )
چشمام اصلا نمیتونم باز کنم تمام بدنم درد میکنه اصلا من کجام
همه اتفاقات مثل فیلم از جلو چشمم رد شد دلم میخواد ییبو رو ببینم به هیچ چیزی الان فکر نمیکردم
بعد از چند دقیقه دوتا پرستار و دکتر اومدن بالای سرم بعد از معاینه دکتر خواست بره بیرون که ماسک از دهنم بیرون اوردم
دکتر : چیزی لازم داری
ژان : ی...ییبو
تنها کلمه ای که از دهنم اومد بیرون
دکتر لبخندی زد
دکتر : کاش همه ی ادما مثل شما دوتا عاشق میشدن الان میاد داخل
کاش واقعا ییبو هم عاشق من بود ولی این اتفاق هیچ وقت پیش نمیاد و من باید تا اخر عمرم فقط از دور عاشقش باشم

بعد از چند دقیقه ییبو اومد توی اتاق دلم میخواست فقط نگاش کنم الان که میبینمش تازه میفهمم چقدر دلم براش تنگ شده
ییبو : بهتری
فقط تونستم سرم تکن بدم چرا اینقدر سرد برخورد میکنه چرا مثل همیشه نیست و هزار تا چراهای بی جواب تو ذهنم بود
ییبو : خیلی خوشحالم که بهتری من یه چند روز کار دارم باید برم مسافرت دیگه خیالم از بابتت راحت شد اکر هم کاری داشتی میتونی به سومین زنگ بزنی اون کارا تو انجام میده

هنوز از دستم عصبانی هست نمیتونستم حرف بزنم نفس کم میارم
ییبو داشت از اتاق میرفت بیرون که خیلی اروم صداش زدم یک لحظه ایستاد ولی بعد از اتاق رفت بیرون
چرا واقعا باید این رفتار بکنه من با جینا هیچ رابطه ای ندارم کاش میزاشت واسش توضیح بدم دلم میخواست داد بزنم که من فقط تورو دوس دارم ولی هیچ کاری ازم برنمیامد احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم دکتر سریع اومدن سمتم و کارای لازم انجام دادن و من به حالت قبلی برگشتم

دکتر : جناب شیائو خواهش میکنم اروم باشید استرس برای شما اصلا خوب نیست شما که خودتون بهتر میدونید دکتر
من الان تنها چیزی که میدونم اینه که ییبو دیگه باهام خوب نیست و دیگه هیچ وقت رابطمون مثل قبل نمیشه

امروز بعد از ۵ روز از بخش مراقبت های ویژه بیرون اومدم و به بخش منتقل شدم این ۵ روز اصلا ییبو به دیدنم نیومد ولی سومین بیشتر مواقع میاد بهم سر میزنه ولی من دلم میخواد فقط واسه یک لحظه ییبو رو ببینم
سومین وارد اتاق شد مثل همیشه خوشرو بود
سومین : حالت چطوره خوبی
ژان : اره کم کم دارم بهتر میشم میگم سومین از ییبو چه خبر
سومین : ی..ییبو هم خوبه بد نیست درگیر کاراش هست بیا این ابمیوه رو بخور که سرحال بشی مرد
ژان : نمیدونی کی از سفرش برمیگرده

سومین : بیا بیخیال ییبو شو ولش کن ابمیوتو بخور
ژان : سومین میشه جواب بدی این چند روزه هر دفعه اسم ییبو رو اوردم هی بحث عوض میکنم میشه بهم بگی چی شده اگر از دستم ناراحته بیاد بهم بگه چرا این همه اذیت میکنه این بچه بازیا چیه در میاره
سومین : خیلی خوب اروم باش هیجان واست خوب نیست
ژان : میشه جواب منو بدی دو دفعه هم بهش زنگ زدم جواب نداد دفعات بد که بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود بهش زنگ بزن همین الان
سومین :چییی واسه چی زنگ بزنم میاد تا چند روزه دیگه خودت باهاش حرف بزن دیگه راستی الان هم سر تمرینه نمیتونه گوشیشو جواب بده میگم من الان یادم اومده که کار دارم باید زودتر برم بازم شب بهت سر میزنم اگر هم چیزی لازم داشتی حتما بهم بگو
ژان : سومین
سومین : بله
ژان : نمیخواد بهم سر بزنی فعلا نیا اینجا تا ییبو بیاد و دلیل این کاراشو بگه پس لطفا دیگه نیا حالا میتونی بری
سومین از اتاق خارج شد من موندم این درد دوری از ییبو دیگه نمیتونستم تحمل کنم تمام لحظه ها چشمم به در اتاق لعنتیه که ییبو بیاد داخل اشکاش یکی پس از دیگری  روی گونه هاش می ریخت
ژان : این دوری حق من نیست کاش فقط میتونستم ببینمش من که از اول میدونستم هیچ وقت نمیتونستم تورو به دست بیارم ولی این ناحقیه که حتی نتونم ببینمت حداقل دلم به دیدنت خوش میشد

<•••••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوست داشته باشد ❤️
ببخشید دیگه پارت امروز کمه شارژ گوشیم داره تموم میشه واسه همین مجبور شدم تا اینجا بنویسیم
ماچ به همتون💋

<•••••••••••••••••••••••••••••••••••> امیدوارم که دوست داشته باشد ❤️ببخشید دیگه پارت امروز کمه شارژ گوشیم داره تموم میشه واسه همین مجبور شدم تا اینجا بنویسیم ماچ به همتون💋

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now