Part7❤︎

1.8K 385 25
                                    

ژان احساس کرد با گذاشته شدن لبای ییبو روی لبش برق ۲۰۰ ولتی بهش وصل کردن توان هیچ کاری و نداشت حتی توان اینو نداشت که اونو کنار بزنه
ییبو سرش عقب برد دید با عقب رفتن سرش ژان به خودش اومد

دیگه فضای اون اتاق نمیتونست تحمل کنه سریع به سمت  در رفت از اتاق خارج شد احساس میکرد نمیتونه نفس بکشه سریع به سمت پشت بام رفت با برخورد هوا خنک به صورتش تونست یکم خودش اروم کنه
خودش و سرزنش میکرد که چرا جلوش نگرفته چرا هلش نداده و هزاران چرای توی ذهنش که جواب واسه هیچ کدومش نداشت

یه حسی ته دلش داشت اذیتش میکرد حسی که هیچ وقت تا حالا توی زندگیش تجربه نکرده بود نمیتونست با خودش کنار بیاد که این چه حسیه
ژان دلش نمیخواست به هیچ کدوم از این اتفاق این چند روز فکر کنه از این همه فکر کردن خسته شده بود

و ژان مطمئن بود که دیگه کارش تو بیمارستان تمومه و دیگه نمیتونه اونجا کار کنه و دیگه نمیتونه از بیمارستان وام بگیره
میدونست که جیهو وقتی حرفی میزنه بهش عمل میکنه و رسما میدونست فردا کارش تمومه
ژان به سمت اتاقش رفت لباسش عوض کرد به سمت خونش رفت

( از زبان ییبو )

با رفتن ژان از اتاق دوباره همه خبرنگارا شروع کردن به سوال پرسیدن
دیگه حوصله جواب دادن بهشون رو نداشتم از بادیگاردام خواستم که خبرنگارا رو از اتاق بیرون کنه

وقتی همه خبرنگارا از اتاق خارج شدن به سمت تختش رفتم اونجا نشستم باید یه کاری میکردم که ژان رو برای یه مدت پیش خودم نگه دارم ولی هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید و مطمئنم که با کاری هم که کردام این پسره عمرا قبولم کنه

یکی از بادیگاردا رو صدا زدم
ییبو : ازت میخوام که بری راجب این پسره تحقیق کنی حتی کوچیک ترین اطلاع هم به درد میخوره تا شب میای همه چی بهم میگی
بادیگارد : چشم

( از زبان‌ ژان )
از دیروز که از بیمارستان اومده بودم همش داشتم نوشیدنی میخوردم نمیخواستم به هیچ کدوم از این اتفاقا فکر کنم

به خاطر خوردن زیاد نوشیدنی به شدت معده درد گرفته بودم به سمت اشپزخونه رفتم که یه قرص بردارم ولی هرچی نگاه کردم دیدم که ندارم

لباسش پوشید به سمت دارو خونه رفت سرش کاملا گیج گیج بود به حدی که نمیتونست درست راه بره توی راه جیهو و سه تا از ادماش سر راهش قرار میگیرن
جیهو : به به اقای دوس پسر سلبریتی! ژاننننن میدونی چقدر دلم شکشت وقتی اینو شنیدم دلم میخواست مال من باشی ... نمیخوای چیزی بگی

ژان : چ...چی بگم
جیهو‌: اوووو فکر کنم زیادی خودی پسر جون چی شده نکنه با دوس پسرت دعوا کردین
بعد از این حرف جیهو شروع میکنه به خندیدن

جیهو : پولم اماده هست
ژان : ببین جییییهو من نتونستم پولت جوررر کنم بازم وقت میخوام
جیهو از دست ژان عصبی شد به سمت ژان حمله کرد اولین مشت به صورتش زد
ژان به شدت به زمین خورد و نتونست از رو زمین بلند بشه
جیهو : مگه من مسخره تو هستم عوضی من امشب تو رو میفرستم پیش مامان بابات

جیهو به اون سه نفر کنارش اشاره میکنه هر سه نفر شروع کردن به زدن ژان
که دیگه میدونست امشب کارش تمومه و حتی نمیتونست از خودش دفاع کنه که در حال بیهوش شدن بود که دو نفر شروع کردن به زدن ادمای جیهو تو لحظه اخر متوجه شد که یه نفر تن بی جونش تو بغل کشید
.... : هیییی نباید بخوابی ژانننن
این صدای اشنا رو به خوبی تشخیص داد و بیهوش شد

<•••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوست داشته باشین ❤️

<•••••••••••••••••••••••••••••••••>امیدوارم که دوست داشته باشین ❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now