Part43 ❤︎

1.3K 251 47
                                    

یعنی چی الان من نفهمیدم لیسا چی گفت ، گفت عاشقمه بعد از چند دقیقه یانجون اومد اصلا بهم نگاه نمیکرد بلند شدم رفتم طرفش
ژنگ : یانجون خواهرت چی گفت
یانجون : خواهش میکنم دکتر ببخشید فراموشش کنید م...من واقعا متاسفم
ژنگ : تو واقعا منو دوس داری
یانجون سرش انداخت پایین و حرفی نزد تا اومدم چیزی بگم یکی از خدمتکارا اومد وگفت
خدمتکار : جناب یانجون پدرت گفتن برای شام صداتون بزنم
یانجون : حتما میتونی بری دکتر بفرماید
یانجون دلش نمیخواست حرف بزنه منم دیگه چیزی ازش نپرسیدم سعی کردم دیگه چیزی به روش نیارم رفتیم خونه نشستیم سرمیز شام نمیتونستم بهش فکر نکنم تمام فکرم پیش یانجون بود

پدرم داشت با یانجون حرف میزد برگشتم نگاش کردم داشت با لبخند به حرفای بابا گوش میداد
ژنگ : وای یانجون تو چال داری
بدونی اینکه به کسی توجه کنم انگشتم کردم تو لپش بعد از چند دقیقه به خودم اومدم و دیدم همه دارن نگام میکنن وای چرا من اینقدر احمقم لبخند مسخره ای زدم
ژنگ : ااا بفرماید شما شامتون میل کنین به من توجه نکنین
چی گفتم اهههه خفه شو ژنگ به یانجون نگاه کردم داشت با تعجب بهم نگاه میکرد سرم برد نزدیک بهش گفتم
ژنگ : اقاا من چال لپ میبینم از خود بی خود میشم و انگشتم میکنم توش پس تعجب نکن
یانجون سعی میکرد جلوی خندشو بگیره سرش انداخت پایین
وای چرا من اینقدر احمقم یعنی چی انگشتم میکنم توش وای ژنگ الهی بمیری با این حرف زدنت

پدرم داشت با یانجون حرف میزد برگشتم نگاش کردم داشت با لبخند به حرفای بابا گوش میداد ژنگ : وای یانجون تو چال داریبدونی اینکه به کسی توجه کنم انگشتم کردم تو لپش بعد از چند دقیقه به خودم اومدم و دیدم همه دارن نگام میکنن وای چرا من اینقدر احمقم لبخند ...

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

بالاخره شام خوردیم از خونه بیرون اومدیم
دکتر ژو : ژنگ تو کی میخوای بزرگ بشی چرا اینجوری میکنی
دستم بردم پشت سرم ، سرم انداختم پایین
ژنگ : ببخشید من کلا موقعیت فراموش کرده بودم من زودتر میرم
سریع از اونجا دور شدم نمیتونستم از فکر کردن به یانجون دست بکشم من خودمم عاشق بودم و درد عشق یه طرفه رو میدونم بدترین عذاب دنیاست به برج رسیدم منتظر اسانسور شدم در اسانسور باز شد رفتم داخل سرم پایین بود نفهمیدم کسی تو اسانسور خوردم بهش

ییبو : خداروشکر کور هم شدی
ژنگ : اا سلام اینجا چیکار میکنی
ییبو : سلام گوشیم تو ماشین جا گذاشتم اومدم بردارم
ژنگ : ییبو ، ژان بیداره
ییبو : نه خیلی خسته بود خوابید کارش داری
ژنگ  : میای بریم یه نوشیدنی بخوریم حالم خوب نیست
ییبو : اره صبر کن گوشیم بردارم بریم
ژنگ : ممنون
با ییبو به یه بار خلوت رفتیم و نشستیم
ییبو : چی شده چرا اینقدر به هم ریخته ای
ژنگ : فهمیدم پسر وزیر لین منو دوست داره
ییبو : اسمش یانجونه
سرم بلند کردم با تعحب بهش نگاه کردم
ژنگ : تو از کجا میدونی
ییبو : یانجون امروز به ژان گفته بود که عاشقته

❅کوه یخ❅Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin