part40 ❤︎

1.4K 260 83
                                    

تقریبا پنج ماه هست که حالم بهتره شده و دوباره شروع کردم به کار کردن تو بیمارستان این چند وقت رابطم با ییبو بهتره شده و باهم کنار میایم البته بیشتر کل کل میکنیم ولی همین که میبینم ییبو اینقدر ژانو دوست داره و بهش عشق می ورزه منم خوشحالم و دیگه از نداشتن ژان رنج نمیکشم من هیچ وقت نمیتونستم مانع عشق این دوتا بشم
ژان وارد اتاقم شد
ژان : چرا نشستی بیا بریم دیگه
به طرفش رفتم
ژنگ : ژاننن ژاننن من نودل میخوام خواهش میکنم
ژان : تو چراا اینقدر نودل میخوری اخه
ژنگ : چون راحت ترین غذاست
ژان : میدونستی خیلی تنبلی
ژنگ : ارهه من امشب میام پیش شما

ژان خندید
ژان : خیلی خب بیا
از بیمارستان خارج شدیم رفتیم به طرف خونه ژان زنگ در زد بعد از چند دقیقه ییبو درو باز کرد
ییبو : سلام خسته نباشی
ییبو رو از جلوی در کنار زدم رفتم داخل
ژنگ : مرسی عزیزممممم تو هم خسته نباشی بیا یه ماچت کنم
دستم انداختم دور گردن ییبو سرم بردم جلو که ییبو دستشو گذاشت رو صورتم هلم داد عقب
ییبو : کی با تو بود چندش بیا برو خونتون
ژنگ : نمیخوااام
سریع رفتم رو کاناپه نشستم
ژان : خوبی
ژنگ : اره عالیم
ژان : با تو نبودم
ژنگ : اههههه گمشین بابا چندشاااا

ژان خندید دست ییبو رو گرفت
ژان : بیا بریم داخل
ییبو دستش دور گردن ژان انداخت گونشو بوس کرد
ژنگ : هیییی خجالت نمیکشین یه ادم مجرد اینجا نشسته
ییبو اومد روی کاناپه رو به روی نشست
ییبو : من بلد نیستم خجالت بکشم
ژنگ : عزیزم بعضی مواقع تفریحی هم شده یکم خجالت بکشی بد نیستااا
ییبو : توووو چرا رل نمیزنی دست از سر کچل ما برداری
ژنگ : منتظرم ژانو ول کنی بیام با تو رل بزنم اخه میدونی من عاشق توام
ییبو : هههههه پس اینقدر منتظر باش که موهاتم مثل دندونات سفید بشن
اومدم جواب بدم که ژان داد زد

ژان: اهههههه بسه مثل دوتا بچه با هم کل کل میکنین پاشین بیان کمکم
منو ییبو هر دو به هم نگاه کردیم زدیم زیر خنده
به طرف اشپزخونه رفتیم بعد از اینکه شام خوردم ازشون خدافظی کردم رفتم خونه

( از زبان ژان )
ژنگ رفت خونه ییبو نشسته بود داشت تلویزیون نگاه میکرد رفتم سمتش کنارش نشستم
ژان : چه خبر
ییبو کامل به سمتم برگشت با یه لبخند بزرگ گفت
ییبو : هیچی عزیزم درگیر البوم جدید
ژان : هییی چرا یکی از اهنگا رو واسم نمیخونی
ییبو : چشم چشم بزار کامل تموم بشه واست میخونم راستی فردا عصر یه سر بعد کارت میای استدیو

ژان : چرا مگه فردا کارت دیر تموم میشه
ییبو : اره کارم که دیر تموم میشه
ژان : باش حتما میام
ییبو دستم کشید منو بغل کرد
ییبو : چراااا تو اینقدر خوبی اخه
ژان : به همن دلیل که تو انقدر خوبی
ییبو با دستش صورتم بالا برد لباش گذاشت رو لبام
ییبو : ژان من واقعااا عاشقتم
ژان : ییبو منم واقعا عاشقتم
هر دو خندیدم بعد بلند شدیم رفتیم خوابیدیم

❅کوه یخ❅Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora