Part34❤︎

1.5K 271 35
                                    

بالاخره بعد از چند دقیقه ژنگ به بیمارستان منتقل دادن نبضش خیلی ضعیف میزد و خون زیادی از دست داده بود ژنگ به خاطر حال وخیمش سریع به اتاق عمل انتقال دادن هنوز نمیتونستم باور کنم که همچین اتفاقی براش افتاده جلوی در اتاق عمل روی زانوهام نشستم چشمام بستم همش صدای خنده های ژنگ تو سرم بود و داشت دیونم میکرد
اگه اتفاقی براش بیفته هیچ وقت خودمو نمیبخشم هیچ وقت اشکام یکی یکی میامدن پایین نفسش به شمارش افتاده بود
همون موقع گوشیش زنگ خورد نگاه به صفحه گوشی انداخت ییبو بود الان فقط به تنها کسی که میتونست تکیه کنه ییبو بود گوشیو جواب دادم
ژان : ییبو
ییبو : حالت خوبه چرا صدات این شکلیه
ژان : میای پیشم
ییبو : ییبو داری منو سکته میدی میگی چی شده حالت خوبه
ژان : من خوبم میای بیمارستان
ییبو : الان میام

دلم نمیخواست گوشی قطع کنه
ژان : میشه گوشی قطع نکنی
ییبو : اره اره حتما میشه بگی چی شده
ژان : جیهو رو دیدم میخواست منو بکشه
ییبو : چییییییییییی ژان خواهش میکنم خواهش میکنم بگو حالت خوبه
تحمل نداشتم با درد بهش گفتم
ژان : خوب نیستم ییبو خوب نیستم الان من باید به جای ژنگ تو اتاق عمل بودم ییبو ژنگ به خاطر من سه تا گلوله خورده میفهمی به خاطر من  اگه چیزیش بشه من هیچ وقت خودمو نمیبخشم هیچ وقت
ییبو : هیسسسس اروم باش ژنگ هیچیش نمیشه اروم باش ژان واقعا حالت خوبه
ژان : اره خوبم چیزیم نشده
بالاخر بعد از چند دقیقه ییبو اومد با دیدن من سریع به طرفم اومد من کشید تو بغلش

دلم نمیخواست از بغلش بیرون بیام دستام دورش حلقه کردم پیشانیم گذاشتم روی شونه هاش و راحت گریه کردم بعد از چند دقیقه ییبو منو از خودش دور کرد با دو تا دستش سرم نگه داشت با انگشت شستش اشکام پاک کرد
ییبو : ببین ژان اروم باش نمیزارم براش اتفاقی بیفته قول میدم گریه نکن دیگه خواهش میکنم
سرم از بین دستاش بیرون اوردم گذاشتم رو سینش و دوباره بغلش کردم برام مهم نبود که الان داره راجبم چی فکر میکنه فقط الان ییبو منو میتونست اروم کنه

حدودا سه ساعت از زمانی که ژنگ به اتاق عمل رفته بود میگذشت در اتاق عمل باز شد دکتر بیرون امد سریع به طرف رفتم
ژان : حالش چطوره
دکتر : تونستیم هر سه گلوله رو از بدنش خارج کنیم ولی متاسفانه یکی از گلوله ها دیواره قلبش پاره کرده که این اصلا خوب نیست و باید منتظر بمونیم که هوش بیاد ولی متاسفانه سطح هوشیاریش خیلی پایینه و در این حالت بیمار الان در حالت اغما به سر میبره امیدوارم هرچه زودتر سطح هوشیاریش بیاد بالا تر
نمیتونستم دیگه روی پاهام وایسم قبل از اینکه به زمین برخورد کنم ییبو منو گرفت

ژان : فهمیدی دکتر چی گفت رفته تو کماا اگه هوش نیاد چیکار کنم
ییبو : ژان اروم باش ببین دکتر گفت هر سه گلوله رو در اوردن این خیلی خوبه من مطمئنم حالش خوب میشه قول میدم

❅کوه یخ❅जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें