Part 33

5.2K 937 1.1K
                                    

جونگکوک وارد اتاق غداخوری شد.
شب قبل، لوندر تو اتاق خالی یونگی خوابیده بود چون یونگی پیش هوسوک میخوابید.
و جونگکوک از این متنفر بود.
از این متنفر بود که خیلی راحت گذاشتن یه دختر غریبه وارد سفینشون شه.
وقتی جونگکوک اینکارو انجام داده بود سرزنش شده بود ولی وقتی تهیونگ انجام داد عیبی نداشت؟؟؟؟

جونگکوک حس میکرد از شدت حرص نفس هاش داره تندتر میشه.
لوندر رو دید که داشت توی فنجون ها چای میریخت.
"داری چیکار میکنی؟"
جونگکوک پرسید و لوندر برگشت سمتش.

"اوه! صبح بخیر جونگکوک. شما خیلی مهمون نواز بودین و باهام مهربونین پس گفتم زودتر بیدار شم تا برای همه صبحونه آماده کنم."
لوندر لبخند شیرینی زد.

جونگکوک از داخل لپشو گاز گرفت.به بشقابایی شامل نون سوخاری و سوسیس و کمی گوشت به همراه پنکیک های شکلاتی نگاه کرد و سرشو تکون داد.

جونگکوک تمام شب احساس بی قراری خاصی داشت تا اینکه بالاخره تهیونگ رو دید که وارد اتاق غذاخوری شد و همونقدر حس بدی که توی قفسه ی سینش احساس میکرد درجا محو شد.

"تهیونگ! "
جونگکوک صداش زد و دید که لوندر هم سرشو بالا گرفت تا به تهیونگ نگاه کنه.

"س-سلام- چطور خوابیدی؟"
جونگکوک به نرمی پرسید و نگاهشو داد به موهای نقره ای تیره و چشمای طوسی روشن تهیونگ.

"خوب."
تهیونگ کوتاه جواب داد و بعد به میز غذاخوری نگاه کرد.
"واو- لو، همه ی اینارو تو درست کردی؟"
تهیونگ پرسید و لوندر سرشو تکون داد.
"مجبور نبودی انقدر زحمت بکشی."

"عیبی نداره! شما خیلی با من مهربون بودین من فقط دارم کاری میکنم که جبران شه یه کم.."

"بهش فکرنکن."
تهیونگ به نرمی گفت و لبخند زد.
"خوب خوابیدی؟"

جونگکوک حس میکرد اون احساس بد توی قفسه ی سینش دوباره برگشته و شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش. احتمالا فقط بخاطر این باهاش حرف میزد چون میخواست باهاش خوب باشه. فقط همین.
جونگکوک صبرکرد تا مکالمشون تموم شه و بعد تهیونگ برگشت و نگاهش کرد.

"هی جونگکوک، میتونی یه کم کمک کنی برای چیدن میز؟"
تهیونگ پرسید و ضربان قلب جونگکوک رفت بالا.

"آ-آره! حتما، ته."
جونگکوک با هیجان گفت و با سرعت رفت سمت میز تا کمک کنه. شروع کرد به چیدن بشقابا و حس میکرد گونه هاش یه کم گرم شده. ولی لحظه ای که سرشو بالا برد، دید که تهیونگ و لوندر دارن از اتاق خارج میشن.

"مرسی جونگکوک. میخواستم بهش اتاق کنترل رو نشون بدم."
تهیونگ لبخند کوتاهی به جونگکوک زد و قبل اینکه جونگکوک بتونه چیزی بگه، از اتاق خارج شد.

جونگکوک کمی عصبی و گیج روی صندلی نشست و به نگاهشو به میز روبه روش داد.
جین وارد اتاق غذاخوری شد.
"ای جووون اینا گوشته روی میز؟؟"

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now