Part 6

7.6K 1.2K 1.1K
                                    

"هی، گوش کن. بیا فقط بذاریم سفینه امشب اطراف همین سیاره، آروم پرواز کنه و بگرده. فریز مودش رو روشن میکنیم و میذاریمش رو حالت کنترل خودکار. تهیونگ و گیلاس حواسشون به مشکلات احتمالی هست. همه چی مرتبه. "
جین گفت. نامجون هوم کشید و بعد، هر دوشون صدای غرغر کسی رو شنیدن.

پسرا تو اتاق غذاخوری نشسته بودن. چون بعد از اینکه فهمیدن تک و تنها وسط کهکشان، توی یک سفینه گیر افتادن، تجهیزاتشون کافی نیست، معلوم نیست چقدر طول میکشه به خونه‌شون برسن، با موجودات خطرناک سیارات دیگه آشنایی ندارن، و ممکنه بمیرن..
گرسنشون شد.

"برای آخرین بار میگم، اسمم جونگکوکه، نه گیلاس."
جونگکوک بهشون پرید و وقتی دید همه سکوت کردن، نیشخند زد.
"یا میتونین چیزی صدام کنین که دخترا معمولا صدام میزنن- ددی."
جونگکوک گفت و بعد، به تهیونگ چشمک زد. کسی که فقط نگاهِ بی‌حوصله‌ای بهش انداخت.

"نه اصلا." هوسوک خندید.
"میتونم قسم بخورم کاملا برعکسه."

جونگکوک اخم کرد.
"چی؟؟ داری بهم میگی-.. امکان نداره رفیق. من استریتم، چرا من باید کسی باشم که اون میره تو کونش؟"

هوسوک هوم کشید. "راست میگی."

"موضوع تاپ یا باتم، چیزیه که توسط جامعه ساخته شده، توسط هتروسکشوال ها. چون اونا میخوان استاندارد های هترونورمتیویتی، برای هوموسکشوال ها هم وجود داشته باشه."
یونگی گفت. درحالیکه آرنجش روی میز بود و جرعه‌ای از قهوه‌ش مینوشید.

*هتروسکشوال: افراد استریت.*
*هوموسکشوال: گرایش به هم‌جنست*
*هترونورمتیویتی: سیستمیه که باعث میشه تفکیک جنسیتی عادی جلوه کنه*

"فقط یه کلمه بگو باتمی و برو."
جیمین گفت و یونگی تمسخرآمیز خندید.

"معذرت میخوای، تو باتم ترین آدم توی این سفینه ی لعنتی هستی."
یونگی جواب داد و جیمین آه کشید.
"درسته. ولی درحقیقت، نه. من دوست‌دختر دارم."

همه خندیدن و جیمین اخم کرد.

"رفیق، اون ده بار بهت خیانت کرد. اون یه جنده‌ست فقط بیخیالش شو."
تهیونگ گفت و جیمین با انگشتای پاش بازی کرد.
"آره، هرچی."
جیمین زیرلب گفت، کمی ناراحت بنظر میرسید.

"تاپ بودن فانه."
هوسوک گفت و به صندلیش پشت داد.

"درسته."
جونگکوک و تهیونگ، همزمان گفتن. برای چند ثانیه به هم نگاه کردن و بعد، نگاهشونو به هوسوک دادن. کسی که داشت به یونگی نگاه میکرد.

"میدونستم."
یونگی خندید.
"آره؟ چطوری اونوقت؟"
هوسوک نیشخند زد و اونم آرنجشو روی میز گذاشت. حالا آرنج هردوشون باهم درتماس بودن.

"نمیدونم."
یونگی گفت و احساس کرد کمی سرخ شده.
"فقط- آم- جَوی که اطرافته اینو نشون میده."

SPACE VOYAGE | Vkook [translated]Where stories live. Discover now